...

خدایا در این آخرین روزهای سال دلمان را چناندر جوبیار زلال رحمتت شستشو ده که :

 

هر کجا تردیدی هست ایمان

و هر کجا زخمی است مرهم

و هر کجا نومیدی است امید

و هر کجا نفرتی است عشق جای آن را فرا گیرد.

 

 

سلام دوستان چه خبر؟

زندگی

 

زندگی همچون درختی است تناور با چتری افشان که برگهایش به آفتاب عشق و جوبیار همدردی و هوای صداقت نیاز دارد.

 

 

پيش از آنكه واپسين نفس را برآرم

پيش از آنكه واپسين نفس را برآرم
پيش از آنكه پرده فروافتد
پيش از پژمردن آخرين گل
برآنم كه زندگی كنم
عشق بورزم
برآنم كه باشم، در اين جهان ظلمانی
در اين روزگار سرشار از فجايع
در اين دنيای پر از كينه
نزد كسانی كه نيازمند من‌اند
كسانی كه ستايش انگيزند
تا دريابم، شگفتی كنم
بازشناسم، كه‌ام؟
كه می‌توانم باشم؟
كه می‌خواهم باشم؟
تا روزها بی‌ثمر نماند
ساعت‌ها جان يابد
لحظه‌ها گرانبار شود
هنگامی كه می‌خندم
هنگامی كه می‌گريم
هنگامی كه لب فرو می‌بندم.
***
در سفرم به سوی تو
به سوی خودم
كه راهی است ناشناخته،
پُرخار ، ناهموار
راهی كه باری در آن گام می‌گذارم
كه قدم نهاده‌ام و سر بازگشت ندارم

***
بی‌آنكه ديده باشم شكوفايی گل‌ها را
بی‌آنكه شنيده باشم خروش رودها را
بی‌آنكه به شگفت در‌آيم از زيبايی حيات

اكنون می‌توانم به راه افتم
اكنون می‌توانم بگويم كه زندگی كرده‌ام.

 

احمد شاملو

زندگی و دلتنگی

 

میدانم نمی شود معنا کرد ...


زندگی زیباست اگرچه سخت است

جاده ای است هموار اگرچه پرپیچ و خم است

دفتری است کوچک اگرچه پر معناست

آسمانی است آبی اگرچه گاهی بارانی

خاطراتش زیباست اگرچه پر معماست

و

در آخر ...

دریایی است طوفانی که ساحلش آرام و قرار ندارد.

**


دلم برای چون تویی تنگ است
كه آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای كسی تنگ است
كه چشمهای قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای كسی تنگ است
كه همچو كودك معصومی دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می كرد
دلم برای كسی تنگ است
كه تا شمال ترین شمال با من رفت
و در جنوب ترین جنوب با من بود
همیشه در همه جا
آه با كه بتوان گفت كه بود با من و پیوسته نیز بی من بود
كار من ز فراقش فغان و شیون بود
كسی كه بی من ماند
كسی كه با من نیست
كسیکه .....
.... دگر كافی ست!!!

 

ارسالی از محمد داداشی

مرسی داداشی

 

صحبتی با خدا  

خدا جون دلم واست تنگيده  و دنبال بهانه ام كه باهات حرف بزنم . خيلي باهات حرف دارم و مي دونم توام منتظر اين لحظه اي تا برات بگم .  يادته قبلا ها برات يه عالمه نامه مي نوشتم بالاخره يه روزي مي شد مي رفتم سراغش يكي يكي بازش ميکردم مي ديدم كه نامه هام بي جواب نمونده . مگه مي شه تو با اين همه بزرگوارات منو نپذيري مگه مي شه جوابمو ندي ؟

یادته باهم یه عالمه قرار گذاشتیم و تو بهم قول دادی در همه حال مراقبم باشی كمتر از عاليترین بهم ندی  منم بهت قول دادم  اگه چيزي ازت خواستم اول اجازه بگيرم و اگه به صلاحمه درخواست كنم . بهت  گفتم اگه تو ناراضي باشي من دلم به نارضایتیت راضی نمی شه. می دونم ،آخه تو دوستم داری و همیشه برام بهترین ها رو خواستی ، آخه از خوبي بي نهايت تو، بد خواستن واسه بنده هات محاله.

در این میون چند تا نامه هم بود که تو زیرش نوشتی موافقت نشد . خوب یادمه چقدر ناراحت می شدم بچه تر که بودم  باهات قهر می کردم شاید کارهایی هم کردم که تو رو ناراحت کنم تا دلتو بدست بیارم !  آرزوی چیزی که داشتم و ازم گرفتی  می خواستم دوباره اونو بهم بدی و تو چقدر محکم گفتی نه . هیچوقت نفهمیدم چرا من باید اینجوری باشم همش می گفتم آخه چرا من ...؟ از جایی همه بهم یاد می دادن همینو ازت بخوام  .. کم کم داشتم به دنیای خودم عادت می کردم اما بهم میگفتن دعا کن بخواه بهت میده  وقتی کم کم که بزرگ شدم و فهمیدم خواست تو یعنی چی  ..  تو رو که بیشتر شناختم فهمیدم خیلی بزرگتر از اونی که من درکت کنم خیلی بزرگتر ...

  پس به خودت تکیه کردم و امیدوار با تو مسیر بلند آینده ام رو انتخاب کردم و تموم تلاشم رو کردم  حالا خوشحالم – خوشحالم اگه اون لحظه بدی کردم باهام قهر نکردی تنهام نذاشتی خوشحالم که تو رو دارم 

حالا می فهمم دنیای من  چقدر زیبا و بزرگه  برام مهم نیست که نمیشنوم برام مهم اینه که تو رو داشته باشم برام مهم اینه کسی باشم...

به خصوص اینروزها داری امتحانم می کنی  شایدم داری منو آماده می کنی تا تو راهی قدم بردارم که آرزومه راهی که برای رسیدن بهش با توکل به خودت تلاش کردم . این 3ماهی که میرم مدرسه و با بچه ها هستم می فهمم چقدر این دنیا رو دوست دارم چند روز پیش بعد از مدتها تلاش وقتی دیدم یه دختر کوچولوی 7 ساله cp    تونسته از لب خونی عکسهای مورد نظر رو نشون بده اونقدر ذوق کردم که اشک تو چشام جمع شد  چقدر شیرینه  لحظه های که بچه ها یاد می گیرن و سعی می کنن نشون بدن بلدند ...

چقدر شیرینه کاری رو بکنی و اونقدر خسته بشی حتی ازت یه تشکر خشک و خالی هم ازت نکنند ولی عوضش دل بچه ای رو شاد کنی ...

خدا جون همین که می دونم  وقتی نظاره گری چون تو رو دارم نباید تو دلم شک  و تردید راه بدهم.

 

حالا میخوام بگم

 « بلند تر از همیشه خواست تو برام مهمه  چون نهایت کارهامو قراره به تو تقدیم کنم

پس تموم سعیمو می کنم  

                                          اونی باشم که تو میخوای

 

 

خدا جون راضی ام به رضای تو

 

 

ساره