قسمتی از کتاب « واژه مکرر عشق » نوشته فرشته اقیان

 

«شاید زندگی تنها به آنچه امروز می بینیم محدود نباشد و  یا روح هر انسان ، به تمامی سرزمینهایی که ندیده ایم سفر کرده باشد . . .

این کتاب قصه ای از عشق است  در دو دوره عشقی که به ظاهر در یک روز ناکام می ماند ولی در زمانی دیگر تولدی دوباره میابد، شعله ور می شود و عاشق و معشوق را از دورترین فاصله ها به هم می رساند . . . »

زیاد شنیده ایم که  عاشقی که به معشوقی دل می بندد ولی معشوق او را نمیخواهد بلکه کس دیگری را می خواهد  و همینطور آنکس  کس دیگری را ولی این داستان روایت عشقی است از دو عاشق و معشوق ولی روزگار  آن دو را از هم دور نگه میدارد تا روزی که دخترک که نامش لیلی بود محکوم به مرگ می شود.

گفتگوی او با درویش روحانی شروع می شود : نجوای ملکوتی که می گوید:

-  ای هستی آگاه ، که پنهان ز دیده ای . در جهان هستی و برای جهان هستی ! تو می توانی صدایم را بشنوی زیرا تو از درون من آگاهی و نظاره گری به آنچه بر من می گذرد. روح من در جستجوی توست. اگر روزها مانع رسیدن من به تو باشند و شبها دلم را با ظلم و جور انسانیت در بند کشیده باشند، پس طلب مرگ می کنم.          

لیلی  دختر جنگجوی بختیاری بود دست پرورده مردی آزاده و میهن پرست  که برای میهنش جنگید و لیلی پس از مرگ خانواده  و ایلش بنا به مصلحت زنده ماند و همچنان برای آزادی اش می جنگید .

 

- سرزمین تو ، سرزمین من و همه دنیا ، خداوند توانایی دارد که همه ی رحمت ، شفقت و عشق او منبع روشناییست، روشنایی بی پایان که اگر آن را در وجودت پیدا کنی هیچگاه دلتنگ نخواهی شد. خداوند همیشه همراه توست.

 

وقتی لیلی ناامید از مرگ دم می زند گفت: بنده ی خدا مرگ حق است. بالاخره روزی فرا می رسد و بدان مرگ پایان همه چیز نیست  ، سر آغاز فصلی نوست. فرزندم بر آنچه برایت مقدر شده سر تعظیم فرود آور و این حرف مرا در خاطر بسپار که : همه ما جزئی از رقص ناموزون هستی ، هستیم و او در همه حال مشغول تکامل بخشیدن به ماست. روح و عشق هر دو جاویدند و تنها جسم انسان فنا شدنیست. روح باقی می ماند و چه بسا از درون جنینی در رحم مادری سر برآورد و به تکامل خود ادامه دهد.

 

درویش در تاریکی شب برای او می خواند:

من هستم و باقی

                   و تو نیز بدان که خواهی ماند

                                                         باقی ...

ژاله به ظاهر می رود.

                        تبخیر می شود.

                                           اما دگر طلوع،

                                                                  دوباره می گرید ...

                                     و بر گلبرگی ،

                                                     دوباره آفریده می شود.

   و تو آن ژاله ای  !

                            و من چرایی آن را می دانم.

                                          و تو نشانه ای خارج ِ جسم هستی.

 

و ما با هم

                     با او ...

                                هستیم.  

                                              و باقی خواهیم ماند.

بیاندیش

           بیاندیش

                      بیاندیش . . .

 

بر تو بشارت باد عشقی جاودان.                    

 

آری اینگونه بود که لیلی رفت و هیچگاه به محمد پاشا نرسید . محمد پاشا بعد از مرگ او شجاعانه بر عثمانی ها جنگید و سرانجام گشته شد نه نامی از این دو باقی ماند نه یادی ازعشق پاک و دلدادگی آن دو نقل شد . آیا به راستی این انتهای یک عشق پاک و نافرجام است ؟

 

داستان به دوره ای دیگر بر می گردد  دو نفر دیگر که تکامل نیمه اول است . در حقیقت پریا نیمه آشکار و لیلی نیمه پنهان او. و زمانی که پریا عشق را می پذیرد لیلی در ضمیر نا خود آگاه او پذیرفته می شود  به تکامل نزدیک می شود ... لیلی تولدی دوباره می یابد ....

 

 

* عشق لحظه ای ولی با دوامه . در آغاز احساس مطبوعی به آدم دست می ده . یه احساس پر هیجان و پر تنش ، مثل این می مونه که داری تو مردابی غرق می شی ولی با رغبت دوست داری بیشتر بیشتر پائین بری تا توش گم شی. اونوقت دیگه کار تمومه و روح او بر تو مسلط شده و زمانی که ازش جدا می مونی برای تمام عمر عنصه داری و حاضری تموم زندگیتو بدی تا باز حتی یه بار هم شده با او بودن رو تجربه کنی.

و اون مرداب می تونه مثل گلستان باشه. عشق چیز پاک و نابیه که فقط سراغ اونایی می یاد که لیاقتش رو دارن .

 

 

خدایا

 

« خدایا من خود را به تو واگذار می کنم تا بنا بر اراده ات مرا بسازی و آنچه را که می خواهی با من انجام دهی

مرا از قید من آزاد کن تا بهتر بتوانم اراده تو را انجام دهم

دشواری ها را از میان بردار تا پیروزی بر آنان شاهدی بر توان تو و عشق تو نسبت به همه آنانی باشد که یاریشان می دهم.  »

 

پ.ن : اینروزها یه رمان خوندم اسمش است « واژه مکرر عشق »

اگه کسی اینو خونده  نظرشو بگه ..

 

کوتاه

 

اگر اراده اي نباشد عشقي در كار نيست . بودن يعني دست به كاري زدن ، تنها در نقطه انجام كار و عمل است كه انسان ، انسان واقعي مي شود. ظاهرا اين گونه مي نمايد كه اگر طالب عشقي بايد به طرف آن راه بيفتي .

عشق هميشه خلاق است عشق هرگز ويران نمي كند. اين تنها دست مايه اميد انسان است براي دگرگوني .... " مهاتما گاندي "

شاد باشيد.

دل من .......

 

دل من  ، باز مثل سابق باش

با همان شور و حال و عاشق باش

مهر می ورز و  دم غنمیت دان

عشق می باز و با دقایق باش

بشکند تا کاسه ات را عشق

از میان همه تو لایق باش

خواستی عقل هم اگر باشی

عقل سرخ گل شقایق باش

شور گرداب و کشتی سنگین؟

نه اگر تخته پاره قایق باش

بار پارو و لنگر و سکان

بفکن و دور از این علایق باش

هیچ باد مخالف اینجا نیست

با همه بادها موافق باش

 

با همه بادها موافق باش...

 

از استاد حسین منزوی

 

ارسالی از یک دوست

زندگی کوچک نیست
اگر هنوز هست
بازی و لبخند و دست هایت
زندگی کوچک نیست
اگر هنوز هست
چشمهایت ، صدایت و بوی پیراهنت
زندگی کوچک نیست
اگر در پیچ های سرگیجه آورش
یا شیبهای نفس گیرش
یا تند بادهای سختش
هنوز مجالی هست برای
تماس پیشانی و شانه ات
زندگی کوچک نیست
اگر هنوز هست
آب و دوچرخه و "دوستت دارم "







"مصطفی مستور"


**** 

 

گفتند ستاره هارا نمی توان چید !
آنان که باور کردند دستی برای چیدن ستاره ها دراز نکردند...
ولی ما به سوی زیباترین و درخشنده ترین آنها دستی بلند کردیم ...
اگرچه دستمان تهی ماند
ولی چشمانمان پر از ستاره شد !

 

****

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد ؟
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

بازی پر است از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست

 

ممنون دوست خوبم اومدم وبت اما مثل اینکه هنوزم نظراتت باز نمیشه ...

برگشتم ... !!

 

یه سلام پررنگ بعد از مدتها به همه دوستان خوب و مهربونم

حالتون چطوره ؟ خوبید ، خوش می گذره ؟؟

حال منو اگه بپرسید اول از همه می گم دلتنگتون شدم خیلی زیاد – اما خب دنیا هست دیگه چه  بخواهی چه نخواهی می گذره گرفتاری ، بیماری ، دسترس نداشتن به نت و ...

حالا که اومدم عرض ادب کنم ممنون از تک تک دوستان خوبم و محمد داداشی که در نبودنم هرروز  می اومد. میدونم این وبلاگ خیلی جای کار داره  خیلی دلم می خواد خیلی بهتر از این باشه ولی وقت همیشه کمه  راست می گن زندگی کوتاه است تا چشم بذاری  می گذره  ... ولی اینجا جاییه که من خیلی از دوستان خوبمو  پیدا کردم  زیادن اسماشو نمیگم که مبادا یکی جا بمونه و ناراحت بشه ... با همه  کمبود وقت می ام که شما ها رو داشته باشم  اگر بدی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید.

 

پ.ن:

الهه جون بهت اس ام اس دادم گویا نرسید.

شیدا جان ببخشید الان نظرتون رو دیدم ببخش بی خبر رفتم .

دوست خوبم م . ق  از نظراتت زیبایت ممنون. ببخش که نبودم بیام پیشت ولی می ام ..

 

فعلاً حاضری مو زدم برم انشالله فردا میام مطالب می ذارم ...

با اجازتون