رمضان ماه خدا

مژده ای منتظران ماه خدا امده است

ماه شبهای مناجات و دعا امده است


ماه پر مغفرت و رحمت و برکت امده

                                             ماه زیبای عنایات خدا امده است

ماه دلدادگی بنده به معبود رسید

                                             بر سر سفره شاهانه گدا امده است

ایکه دل خسته به وسواس شیاطین هستی

                                            دل قوی دار بشارت زصبا امده است

رفت بی عفتی و هرزگی و بدبختی

                                           ای گنه پیشه بیا ماه حیا امده است

ای به دام گنه افتاده رهیدن سر کن

                                           ماه پرواز بسوی شهدا امده است

دل بیمار بیا مژده طبیب امده است

                                           دردمندانه بیا اذن شفا امده است

حضرت دوست در این ماه تماشا دارد

                                           یار در جلوه سر کوی وفا امده است

ان سفر کرده که سالیست از او بی خبریم

                                          بهر شادی دل اهل بکا امده است

امده ماه خدا وقسم تنها نیست

                                          هم رهش منتقم ال عبا امده است

الهی العفو

 

 

 


پيش از آنكه واپسين نفس را برآرم

پيش از آنكه واپسين نفس را برآرم
پيش از آنكه پرده فروافتد
پيش از پژمردن آخرين گل
برآنم كه زندگی كنم
عشق بورزم
برآنم كه باشم، در اين جهان ظلمانی
در اين روزگار سرشار از فجايع
در اين دنيای پر از كينه
نزد كسانی كه نيازمند من‌اند
كسانی كه ستايش انگيزند
تا دريابم، شگفتی كنم
بازشناسم، كه‌ام؟
كه می‌توانم باشم؟
كه می‌خواهم باشم؟
تا روزها بی‌ثمر نماند
ساعت‌ها جان يابد
لحظه‌ها گرانبار شود
هنگامی كه می‌خندم
هنگامی كه می‌گريم
هنگامی كه لب فرو می‌بندم.
***
در سفرم به سوی تو
به سوی خودم
كه راهی است ناشناخته،
پُرخار ، ناهموار
راهی كه باری در آن گام می‌گذارم
كه قدم نهاده‌ام و سر بازگشت ندارم

***
بی‌آنكه ديده باشم شكوفايی گل‌ها را
بی‌آنكه شنيده باشم خروش رودها را
بی‌آنكه به شگفت در‌آيم از زيبايی حيات

اكنون می‌توانم به راه افتم
اكنون می‌توانم بگويم كه زندگی كرده‌ام.

 

احمد شاملو

زندگی و دلتنگی

 

میدانم نمی شود معنا کرد ...


زندگی زیباست اگرچه سخت است

جاده ای است هموار اگرچه پرپیچ و خم است

دفتری است کوچک اگرچه پر معناست

آسمانی است آبی اگرچه گاهی بارانی

خاطراتش زیباست اگرچه پر معماست

و

در آخر ...

دریایی است طوفانی که ساحلش آرام و قرار ندارد.

**


دلم برای چون تویی تنگ است
كه آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای كسی تنگ است
كه چشمهای قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای كسی تنگ است
كه همچو كودك معصومی دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می كرد
دلم برای كسی تنگ است
كه تا شمال ترین شمال با من رفت
و در جنوب ترین جنوب با من بود
همیشه در همه جا
آه با كه بتوان گفت كه بود با من و پیوسته نیز بی من بود
كار من ز فراقش فغان و شیون بود
كسی كه بی من ماند
كسی كه با من نیست
كسیکه .....
.... دگر كافی ست!!!

 

ارسالی از محمد داداشی

مرسی داداشی

 

دوستی

دل من دیر زمانیست
که میپندارد دوستی نیز گلی ست
مثل نیلوفر  و ناز
ساقه ترد و ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است
آنکه روا میدارد
جان این ساقه نازک را دانسته بیازارد.
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن هر رفتار
دانه هایی ست که می افشانیم..
برگ وباری ست که می رویانیم..
آب و خورشید نسیمش مهر است..
گر بدان گونه که بایست به بار آید..
زندگی را به دل انگیز ترین چهره بیاراید..
انچنان با تو بیامیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد وبس
بی نیازت سازد از همه چیز وهمه کس
زندگی گرمی دلهای به هم پپیوسته است
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب وخورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد..
رنج می باید برد..
دوست می باید داشت...
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را بفشاریم به مهر
جان دل هامان را مالا مال از یاری و غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
شادی روح تورا
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطرافشان ،گلباران باد

دل من .......

 

دل من  ، باز مثل سابق باش

با همان شور و حال و عاشق باش

مهر می ورز و  دم غنمیت دان

عشق می باز و با دقایق باش

بشکند تا کاسه ات را عشق

از میان همه تو لایق باش

خواستی عقل هم اگر باشی

عقل سرخ گل شقایق باش

شور گرداب و کشتی سنگین؟

نه اگر تخته پاره قایق باش

بار پارو و لنگر و سکان

بفکن و دور از این علایق باش

هیچ باد مخالف اینجا نیست

با همه بادها موافق باش

 

با همه بادها موافق باش...

 

از استاد حسین منزوی

 

ارسالی از یک دوست

زندگی کوچک نیست
اگر هنوز هست
بازی و لبخند و دست هایت
زندگی کوچک نیست
اگر هنوز هست
چشمهایت ، صدایت و بوی پیراهنت
زندگی کوچک نیست
اگر در پیچ های سرگیجه آورش
یا شیبهای نفس گیرش
یا تند بادهای سختش
هنوز مجالی هست برای
تماس پیشانی و شانه ات
زندگی کوچک نیست
اگر هنوز هست
آب و دوچرخه و "دوستت دارم "







"مصطفی مستور"


**** 

 

گفتند ستاره هارا نمی توان چید !
آنان که باور کردند دستی برای چیدن ستاره ها دراز نکردند...
ولی ما به سوی زیباترین و درخشنده ترین آنها دستی بلند کردیم ...
اگرچه دستمان تهی ماند
ولی چشمانمان پر از ستاره شد !

 

****

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد ؟
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

بازی پر است از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست

 

ممنون دوست خوبم اومدم وبت اما مثل اینکه هنوزم نظراتت باز نمیشه ...

هدیه ای از یک دوست

 

به سفر خواهم رفت
کلماتی که از لب های چو گل خندانت آمد
و قلب مرا سخت شکست
لحظه تلخ وداع
خوب در یادم هست
من تو را می دیدم
با لبان خندان
چمدانی در دست
کوله باری در پشت
اشک من چون باران
و دو دستم لرزان
عاقبت جاده تو را با خود برد
من فقط دست تکان می دادم
و لبم نغمه تلخی می خواند
آه...آیا تا ابد از تو جدا خواهم ماند؟

 

***

 "من خدارا دارم"

کوله بارم بر دوش , سفری می باید , سفری بی همراه , گم شدن تا ته تنهایی محض !
سازکم با من گفت :
هرکجا لرزیدی , از سفر ترسیدی, تو بگو از ته دل "من خدارا دارم"
من و سازم چندیست که فقط با اوئیم !

 

ممنون دوست خوبم

خواستم بیام وبت تشکر کنم نظراتت باز نمیشد .

 

میلاد پربرکت مولای دو عالم مبارک باد

بولائیک

یا علی 

یاعلی

یاعلی

خروش کعبه  است اینجا و

خیل پرده دارانش

به نجوای بت و بتخانه و

غافل زدامانش

به نزدیکش زنی  افتاده دور از

چشم یارانش

مناجات  پر از اشک و  

مجال  طفل در راهش

صفای  باطنش پیداست

از اشک چو بارانش

صفات نیک در ذاتش

ملک محوکمالاتش

 گرفتار است ومی خواند

 خدارا با دل و جانش

ندا آمد .....کای کعبه

یک دم گوش جان بسپار

ندای مادری دلسوز را با

گوش جان بشمار

به تو ای سنگ توحید

آیتی آمد  مهیا سعادت شو

به استقبال گوهر

چون  صدف

آغوش جان بگشا

که نور نور می آید

ز راه دور می آید

ملائک در قدومش

 جمله حور آیند

ز ظلم وجور می آید

سفیر نور می آید

سخن کوتا ه کنم

باب  الکرام....

باب الکرام .......

آمد

محمد را صفا آمد

محبت را خدا آمد

محبین را را عطا آمد

علی در کهکشان علم و دانش

آفتاب آمد

علی نور نماز ومعنی وصل و

 ختام آمد

علی مصداق

کل من عنده علم الکتاب آمد

علی نور دوچشم  فاطمه

بنت اسد آمد

علی آن آروزی هردوعالم

در بصر آمد

علی  آن راه دار کوچه های

 آسمان آمد

علی آن مالک ماه  رجب آمد

علی آن خون جویبار سحر آمد

 علی افلاک را بانی

علی لولاک را بانی

علی از غیر حق خالی

علی اعلا  علی عالی

علی آنکس که حق

جل واعلی  باشد ثنا خوانش

 

 *محمد علی پر نژاد

رجب آمد آری

 

ماه رجب

 رجب آمد آری

ماه مولا ی جهان

که دهد غم کده را ..دلداری

رجب آمد آری

که همین ماه کریم

 که همین  باب  ورود

بدهد میکده را  دیواری

رجب آمد آری

 ماه  زهرا (س) وعلی(ع)

ماه رویش،...

 موسم  دلخوشی و درد نبی(ص)

اولش شهد عسل

تور بصر

باقر علم نبی(ص)

باعث شادی زهرا(س) وعلی(ع)

سومش ...؟

اشک  چشم وغم اندوه  دهم از علوی

علی(ع) هادی و مولای کریم ابدی

دهمش...؟

چشم جهان  روشن ازآن نور جواد(ع)

آن مبارک ولدی که درآن کودکی اش

جامعه زهد ولایت به تنش دوخت خدا

رجب آمد آری

سیزده اش ...؟

میکده را نور گرفت

باده را شور گرفت

ساقی این دو جهان کعبه از آن طور گرفت    

نیمه شب روشنی کعبه  سنگ  است به نور

وعده....... معجزه  حی تواناست  به روز  

رجب آمیخته  نام  علی(ع) در صور است

رجب آن ائینه حب علی(ع) در طور است

رجب آمد آری

نیمه اش عمه سادات  به خاموشی رفت

آن همه  عزت  و ایثار چو طاووسی رفت

 زینبی ..(س)

شیر چو علی(ع) و صدفی چون زهرا(س)

دختری پاک و مطهر به  ثلاله  چو نبی(ص)

یار  شیران خدا..

طشت طلا  با نوک نی

مادر دخت سه ساله

به سر  وچوب جفا

علی (ع) و فاطمه(ع) آنروز..حبیبی دادند

رجب آمد آری

 تابیابیم  ره  میکده را درظلمت  

 تا بباریم زچشم  اشک 

 

 محمد علی پرنژاد

تسلیت به مناسبت شهادت بانوی دو عالم

ای مضمون آب وآینه ،

 

            ای نجابت سبز،

 

                     ای رایحه  صبح ،

 

خورشید رو به تو نماز می گذارد

 

          ومهتاب بر بوریای ساده تو به تمنا می نشیند.

 

                    ای بلندای قامت سپیده !

 

                           ای مفهوم سبز ولایت !

 

                                        ای زهره !

 

                                                     ای زهرا!

 

   ای صداقت محمد

 

                  ای زبان علی

 

                            ای اسطوره مهر

 

 

سلام بر صورت نیلی

 

               سلام بر پهلوی شکسته

 

                      و سلام بر خسوف غمگینانه تو !

 

 

 

 

سال نو مبارک

بوی جان می آید اینک از نفس های بهار

دستهای پر گل اند این شاخه ها ؛ بهر نثار

با پیام دلکش " نوروزتان پیروز باد "

با سرود تازه " هر روزتان نوروز باد "

شهر سرشار است از لبخند ؛ از گل ؛ از امید

تا جهان باقی ست این آئین جهان افروز باد

 

شب تنهايي خوب

سلام دوستان هميشگي

يه مدتي نبودم و نشد به اين تيكه دلي كه اينجا گذاشتم سر بزنم ! ممنونم كه تنهام نذاشتيد. يه تشكر ويژه هم براي داداشي به خاطر همه چيز ازت ممنونم .

صداي پاي بهار رو مي شنويد ؟؟ فقط چند قدم مونده بياد به چه مي انديشيد ؟؟‌ اوضاع رو به راهه ؟؟

وقت اندك است  بايد آماده شد ...

 

بايك شعر از سهراب سپهري همراه ما باشيد :

 

شب تنهايي خوب

 

گوش كن ،دورترين مرغ جهان مي خواند

شب سليس است و يكدست و باز

و شمعدانيها

و صداترين شاخه فصل ، ماه را مي شنوند

 

 

پلكان جلو ساختمان،

در فانوس به دست

و در اسراف نسيم،

 

گوش كن جاده صدا مي زند از دور دستها قدمهاي تو را

چشم تو زينت تاريكي نيست

پلنگها را بتكان، گفش به پا كن و بيا

و بيا تا جايي ، كه پر ماه به انگشت تو هشدار مي دهد

و زمان روي كلوخي بنشيند ، با تو

و مزامير شب اندام تو را ، مثل يك قطعه آواز به خود جذب كنند.

پارسايي است در آنجا كه ترا خواهد گفت

بهترين چيز رسيدن به نگاهي است كه از حادثه عشق تر است.

 

روزهای خوب و بهاری براتون آرزو می کنم .

خدا نگهدارتون

طلاترین خاک

وطنم اي خونه پر غـُصه اجدادي من

اسم تو تنها دليله واسه آزادي من

 

عشق تو تو خونِ گرم و عاشقم ريشه داره

خاك زر خيز  ِ تو مجنون و يادم مياره

 

قهرمانات مثل افسانه هامون جهانيَن

مردم عاشق تو سمبل مهربانيَن

 

زير سايه بون اَمنت مي شه تا ابد نشست

پشت بيگانه ها رو با خنجر غيرتت، شكست

 

وطنم ، ديوونه مرزهاي زر خير توام

عاشق زمستون و بهار و پائيز توام

 

جونمو مي دم تا مرزاي تو در امون باشه

اوج پرچمت هميشه تو آسمون باشه

 

تو مال حافظ و مولوي و نيمايي ، وطن

خونه رستم و خاك ابن سينايي ، وطن

 

آرزومه تا ابد زنده و آباد باشي

خونه نواده هاي پاك فرهاد باشي

 

ما تو كوچه هاي سبز تو به دنيا اومديم

چه جوري جون واسه آب و خاك عاشقت نديم ؟

 

عشق تو مثل ضريح و گُنبدا مقدسه

واسه هر عاشق دور از تو  يه دنيا نفَسه

 

هميشه مايه افتخار دنيايي ، وطن

تو بلندي تو مثِ شباي يلدايي ،وطن

 

 جون من درسته كه واسه تو خيلي كمه

ولي عشق دادنش مي ارزه به يه عالـَمه

 

تو رو با طلاترين خاكا عوض نمي كنم

با شكوه و عاشق و پاينده باشي ، وطنم

 

مریم حیدرزاده

مسافر

جهان، بسان قطاری ست، جاودان در راه

که روی خطّ زمان، چون شهاب می گذرد.

گذارش از دل تاریک دره های ازل،

به سوی دشت مه آلود و ناپديد ابد،

چه می برد؟ که چنین با شتاب می گذرد!

مسافران قطار

نه از ازل به ابد، آه، فرصتی کوتاه

همین مسافت بین دو ایستگاه، از راه

درین قطار به سر می برند، خواه نخواه.

دو ایستگاه که می دانی اش: تولد – مرگ

وجود مختصری در میانه دو عدم

به نام عمر، که آن هم چو خواب می گذرد!

کنار پنجره ای چون مسافران دگر

به آنچه مهلت دیدار هست، می نگرم.

به این طبیعت خاموش، کائنات، حیات

-که هیچ پرده ای از راز آن گشوده نشد-

به سرنوشت بشر

به این حکایت غمگین که «زندگی» نامند

به این هیاهوی دیوانه وار بر سر هیچ!

به بی پناهی انسان درین ستم بازار

به خانواده، به مادر، پدر، وطن، فرزند

به همرهان عزیزی که زودتر از ما

در آن کرانه بی انتها، پیاده شدند

به عشق، نور امیدی درین سیاهی کور!

به دل، که با همه ناکامی و ملال و شکست

هزار آرزوی ناشکفته در او هست!

به این سفر که کجا می روم؟ چه خواهم شد؟

به آسمان، به پرنده، درخت، دریا، کوه

به گرم پوئی باد،

به سرد مهری ماه؛

که بی خیال تر از آفتاب می گذرد.

کنار پنجره ام با خیال خود، ناگاه

صدای سوت قطار

ز مهلتی که نمانده ست می دهد هشدار،

که قدر نیم نفس منتظر نخواهد شد

پیاده باید شد!

در آن کرانه بی انتها، در آن تاریک

تنم به سان غریقی ست در کشاکش موج

نه هیچ راه گریزی به بی کران فضا

نه هیچ ساحل امنی در این افق پیدا

نه هیچ نقطه پایاب و

آب می گذرد



"فریدون مشیری"