خوش آمدید
که بسی گل بدهند باز تودر گل باشی
بهار داره میاد
اما دلهامون تو پاییز مونده
یادمون نره و غافل نشیم
که دلهامون گم میشن
باشه؟؟
دلم ناگفته هادارد
دلم در محرم این دل
هزاران گفتنی دارد
دلم با وسعت دریا
از اینجا تا ته دنیا
دلم با قصه ی نینا
دلم با از دوری بابا
هزاران نکته ها دارد
دلم امشب صفا دارد
خوشم اینجا بقا دارد
افروخته .....
کاندر حرم افروختنی نیست
من که با دست بت میکده بیدار شدم
خدا آن حس زیبایی است
که درتاریکی صحرا...
زمانیکه مرگ می دزدد سکوتت را
بسان آن نسیم دشت
میگوید کنارت هستم ای تنها
تو درختی بودی که نمی روییدی
بهار آمد و تو سرسبز شدی
وه به من طعنه زدی
که نمی خندی هیچ
من خموشم آری
من خموشم آری
من خموشم که نمی گفتم به تو
باغ سر سبز تو از اشگ من است
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
شاید بیایی
همین امروزها
شاید بمانی با دلم لحظه ایی تنها
بی کران دوستت دارم
ذلم
دلم در آسمان تنگ است
دلم با من سر جنگ است
دلم حرف دلی دارد
که گر لب واکند پرخون
تنم را دوزخی سازد
دوچشمم را کند جیهون
دلم اینجا دلان سنگ است
دلم بنگر که وقت تنگ است
دلم نینای پر درد است
دلم اینجا هوا سرد است
چه خوش گفت استاد
برای همسایهای که نان مرا ربود، نان
برای دوستی که قلب مرا شکست ، مهربانی
برای آنکه روح مرا آزرد ، بخشایش
و برای خویشتن خویش آگاهی و عشق
آرزو دارم
نیامدی
چه بغضها که در گلو رسوب شد
نیامدی
خلیل آتشین سپر
حیدر ذوالفقار صفت
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد
نیامدی
برای ساره ی دل شکسته که.. نه!
برای بعضی چه خوب شد نیامدی
خورشید امید بی غروبم
ای نام تو بهترین سر آغاز
ای مالک جنت و نی و ناز
ای نام تو بهترین ترانه
ای اشگ ترا چه خوش بهانه
ورد همه کس به هر زمانی
ما رفته ایم و تو جاودانی
ای ماه ، رخش زتو ربوده
در عرش، خدا تورا ستوده
بوی خوش توست ره گشایم
تا کوی بهشت رهنمایم
آرام و قرار، ز دل ربودی
آن لحظه که چشم زخانه بستی
سر رشته الفتم گستی
در کنج دلم ، قلم به گوهر
با خط طلا نوشت ، سرور
سالها بگذشت از فراغت
امانشدست کهته داغت
هرگز نرود یادت از دل
کی کوه شود، تلی از گل
ای مونس شب ،بهانه ی اشک
ای مرحم زخمهای بی رشک
بغضی است غریب مانده در دل
کشتی است شکسته کنج ساحل
در ماتم تو به گل نشستیم
صد شاخه گل به خانه بستیم
سالی بگذشت پر تب و تاب
برخیز وببین باغچه بی آب
فردوس که خانه ی دلت شد
تسکین فراق ساترم شد
ای بابای بی مثال خوبم
ای دلنگران ماه رویم
از دوری خود رهایم ده
با ذکر خود آشنای ام ده
گاهی بنشین و دلبری کن
برمن تونگاهی چون پری کن
دلسوخته ام مرحمم باش
چون کودکی، شادُ یار من باش
باورنکنی زبند رستم
ازکوه غمت به گل نشستم
هرقطره اشگ را که چیدی
صد غصه نا شنیده دیدی
هرلحظه ی بی تو راه رفتن
قفلی است به پای کام بستن
هرذکردلم تو را گواه است
والله که خانه بی پناه است
از این همه غم رهاییم ده
با صبر خود آشناییم ده
ما همسايه ي خدا بوديم
شايد دیر بهم رسیدیم شايد مرا به ياد نياوري . اما من تو را خوب مي شناسم . ما همسايه ي شما بوديم و
شما همسايه ي ما و همه مان همسايه ي خدا .
یادته گل یاس
يادم مي آيد گاهي وقت ها مي رفتي و زير بال فرشته ها قايم مي شدي و من همه يه آسمان را دنبالت می گشتم ، تو مي خنديدي و
من پشت خنده ها پيدايت مي کردم .
خوب يادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودي . توي دستت هميشه قاچي از خورشيد بود .
نور از لاي انگشت هاي نازکت مي چکيد .
راه که مي رفتي ردي از روشني روي کهکشان مي ماند .
يادت مي آيد؟
گاهي شيطنت مي کرديم و مي رفتيم سراغ شيطان . تو گلي بهشتي به سمتش پرت مي کردي و او کفرش در مي آمد . اما زورش به ما
نمي رسيد . فقط مي گفت : همين که پايتان به زمين برسد ، مي دانم چه طور از راه به درتان کنم .
تو ، شلوغ بودي ، آرام و قرار نداشتي . آسمان را روي سرت مي گذاشتي و شب تا صبح از اين ستاره به آن ستاره مي پريدي .
آرزويي روياهاي تو را قلقلک مي داد .
دلت مي خواست به دنيا بيايي و هميشه اين را به خدا مي گفتي .
و آنقدر گفتي و گفتيم تا خدا به دنيایت آورد . من هم همین کار را کردم ،
بچه هایدیگر همینطور .....
ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد
تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را ،
ما دیگر نه همسایه ی هم بودیم و نه همسایه ی خدا ، ما گم شدیم
و خدا را گم کردیم ....
عشق طاهر من ، همبازی یهشتی ام ! نمی دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده . هنوز آخرین جمله خدا توی گوشم زنگ می زند:
از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است ، اگر گم شدی از این راه بیا .
بلند شو از دلمون شروع کنیم .
خدا خواست دوباره همدیگر را پیدا کنیم
خدا کند که بیایی
اگر عشق بورزم می گويند که سبک مغزی
اگر شاد باشم می گويند که ساده لوح و پيش پا افتاده ایی
اگر سخاوتمند و نوع دوست باشم می گويند که مشکوکی
اگر گناهان ديگران را ببخشم می گويند که ضعيفی
اگر اطمينان کنم می گويند که احمقی
اگر تلاش کنم که جمع اين صفات را در خود گرد آورم
، مردمبی تردید خواهندگفت که شياد وحقه بازم
ولی من همه این صفات را دوست دارم و عمل می کنم
بگذار مردم مرا هم شیاد بدانند
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
با که باید آمیخت؟با که باید پیوست؟
دل که تنگ است کجا باید رفت؟
به در و دشت و دمن؟
یا به باغ و گل وگلزار و چمن؟
پیر فرزانه من بانگ برآورد که این
حرف نکوست:
دل که تنگ است برو خانه دوست
شانه اش جایگه گریه تو سخنش راه گشا
بوسه اش مرهم زخم دل توست
عشق او چاره دل تنگی توست
دل که تنگ است برو خانه دوست
خانه اش خانه توست.
روح او با دل تو نزدیک است
دوست در رخ آئینه تو هست هنوز
اندکی سنگ صبور ریز در آن آدینه
باکلام نازت
بادل زیبایت
با لطیف احساست
خانه را یکسره آئینه این دریا کن
خانه دوست آنجاست
در همان دلکده ایی که افقش رویا نیست
دل تو در بر او شیدائی است
تویی آن آیه روشنگر راه شیری
که در آن باغچه کوچک دوست
شبنمی آرامی به لب خسته آن برگ صبور
تو عزیزی آری
تو جمیلی آری
به جمال رخ زیبای دلت
خانه را زیبا کن
تو بمان و دل این غم زده را دیبا کن
تو عزیزی آری
تو بیا میکده قال مرا احیا کن
تو بمان ای گل یاس
تا ببینی به یمن قدمت
در کویری خسته
قصه نور و امید
احیا شد
..نزدیک وزیبا
و دوزخی دارد
..به گمانم کوچک و بعید..
و به دنبال ذلیلی است که
ببخشد مارا
گاهی به بهانه یک دعا در حق دیگری.......
شاید امروز آن روز بی دلیل باشد
من همیشه دعایت میکنم ....
... وتو امروز دعایم کن
امام سجّاد(عليه السلام)
حضرت علی بن الحسين ، ملقّب به سجّاد و زين العابدين، روز پنجم شعبان سال 38 هجرى يا 15 جمادى الاولى همان سال، در مدينه ديده به جهان گشود .مادر مكرّمه آن حضرت بنا بر منابع تاريخ اسلامى، غزاله از مردم سند يا سجستان كه به سلافه يا سلامه نيز مشهور است، ميباشد.
ولى بعضى از منابع ديگر نام او را شهربانويه، شاه زنان ، شهرناز، جهان بانويه و خوله، ياد كرده اند.
امام سجّاد(عليه السلام) در بدترين زمان از زمان هايى كه بر دوران رهبرى اهل بيت گذشت مي زيست، چه، او با آغاز اوج انحرافى، معاصر بود كه پس از وفات رسول اكرم (صلى الله عليه وآله وسلم) روى داد.
امام(عليه السلام) با همه محنتها و بلاها كه در روزگار جدّ بزرگوارش اميرالمؤمنين(عليه السلام) آغاز گرديده بود همزمان بود.
او سه سال پيش از شهادت امام على(عليه السلام)متولّد گرديد، وقتى ديده به جهان گشود، جدّش اميرمؤمنان(عليه السلام)در خطِّ جهادِ جنگِ جمل، غرق گرفتارى بود و از آن پس با پدرش امام حسين(عليه السلام) در محنت و گرفتاريهاى فراوان او شريك بود.
او همه اين رنج ها را طى كرد و خود به طور مستقل روياروى گرفتاريها قرار گرفت.
خیمه و ژرچمش میاد
فرشته از تو آسمون
برای ماتمش میاد
شاهزاده ایی جوون میاد
عباس پهلون میاد
یه حس زیبایی میاد
صدای لالایی میاد
ما به هم خنديديم
و نمي دانستيم
كه در آن باغ طمع بردن سيب
باعث ماندن ما دو تا شد
سيب يك رنگ را دزديديم ؟
باغبان را ديديم ؟
ولي افسوس
غضب آن روزش
با نگاه تندي كه به دستانم داشت
قصه ايي نو براي دل بيچاره نوشت
جاي دندان تو در سيب دلم پيدا بود
باغبان آن را ديد
عرق شرم ترا با خود برد
ولي افسوس
دل من آنجا ماند
بيست و اندي از آن روز به من مي گذرد
باغبان بي رحم نيست
دل ما زير خاك نا پيداست
خش خش از خرد شدن قلب من است
نه صداي نفس برگ سيب
دل او (باغبان) مي سوزد
كه چرا آن روزها
خانه كوچك ما سيب نداشت
كه در اين امروزي
من از روزنه باغ گل همسايه
سرخي بذر تورا بر رخ سيب
به نگاه حسرت
و دلي بشكسته
مي بينم
عمیق ترین درد در زندگی
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو
از او رسم محبت بیاموزی
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و از
غم زندگی برایش اشک بریزی
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با
جدائی به سرانجام رسانی
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو
باشد
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،
بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است
با بهترین آرزوها
مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران
بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند
و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
کسی درکت نکنه
خیلی سخته
باور هات رو باور نکنی
خیلی سخته
کسی که میگه دوستت دارم
وقتی لازمش داری
نباشه
خیلی سخته باورت کنم
یا نکنم
خیلی سخته
میبینی خسته شدم
ولش کن
علی و فاطمه مبارک باد
آنقدر مستیم
مستیم
که افتاد است کلاه از پیش و پس
گفت جانم
درسر عقل باید
بی کلاهی عار نیست
تولدت مبارک نگین خراسان
تولدت مبارک امام رئوف
تولدت مبارک عطر گل محمدی
تولدت مبارک امام رضا