بــــــــــــــــــــــــــــاران
باز باران
ببار
ببار بر لحظه های تنهایی ام
آنچنان ببار تا شیشه غبار گرفته قلبم نیز آرام گیرد
باران ببار بر لحظه های بی قراریم
ببار خیسم کن خيسم كن
آغوشم رو مي گشايم تا کمی روحم تسلی گیرد
و زمان را فراموش مي كنم
و مي چرخم مي چرخم و از تو خيس مي شوم
عطرخدا در همه جا جاريست
...
اي عظمت بزرگ آسمون آبي ببار
اي باران ببار
قطره هايت پناه آغوش منست
سرشارم كن از حس بودن
سرشارم كن تا مثل خودت ببارم
اي عظمت بزرگ آسمون آبي ببار
اي باران ببار
با توام باران تویی که دیر شناختمت
اون روزهایی که از پشت پنجره نگاهت می کردم یادت است ؟
من هماني ام که با آمدنت اخم می کردم
همانی که همیشه منتظر بند آمدنت بود
اکنون مرا بنگر که چگونه بی تاب توام
با تمنا مي خواهم كه بازم بباري
تا آنچنان بخيساني ام
كه روحم نيز از تو خيس شود
تا بال گيرم و در هواي تو پر بزنم ....
باز مي چرخم مي چرخم دنيا از نظرم محو مي شود
حالا مي دانم باران نيز بهانه است
بهانه اي كه ياد عظمت خداوند رو در دلت زنده مي كند
و اگر سعي كني از بودنش سرشار شوي
و قطره قطره مثل خودش بباري
مي تواني خواستن را ، بودن را زندگي كني
بوي بلند شده خاك ، بوي بارون ، حس حضور خدا
همه بهانه است
و زندگي همه يك فرصت است فقط يك فرصت
واي به حال روزي كه يادمان برود براي چه آمده ايم و براي چه مي رويم
...
ساره
نوشته شده در 2تير ماه 88
اما امروز : باز باران باريد و زمين از رحمت او سرشار شد. دل بي تابم همراه باران باز باريد ...
اين بار اما از پشت پنجره به تماشا نشستم . هوا خيلي سرده مثل روزهاي زمستون منم سردمه .....
خداجون نميتونم بنويسم بيا نزديكتر تو گوشي بگم ...
ساره