10 روز از رفتنت گذشت
هو الباقي
10 روز از رفتنت گذشت اما نگاه ما هنوز به دري است كه باز آيي ...
در اين 10 روز جايت همچنان خالي مانده بود و نشان از رفتنت مي داد ...
در اين 10 روز استادان و تموم دوستان از رفتن تو دم مي زدند ...
چه زود و ناباورانه رفتي غزل عزيز . . .
« رفتي ولي كجا كه به دل جا گرفته اي دل جاي توست گرچه دل از ما گرفته اي »
آرام آرام مي گريم به يادش، به ياد آن مهرباني بي نظير كه همواره تبسمي شيرين بر لب داشت . . .
آرام آرام مي گريم بر مزار آن عزيز تا مبادا خواب نازنينش را آشفته سازم . . .
غزل ، نازنين از دست رفته يمان به چه بهانه اي اين چنين زود رفتي ؟
دست خودم نيست كه نمي توانم يا كه نمي خواهم رفتنت را باور كنم .
به هر جا كه مي نگرم تصور قامت رعناي تو در جلو چشمانم جان مي گيرد با آن لبخند هميشگي ات .
اينروزها خيلي ها در سوك تو نوشتند
پدرت چه زيبا نوشته بود ، مي گفت : در كهف قدرت الله دستان قادر مطلق غريق بود عشق بود محبت بود و قسم به نام غزل كه اينهمه در دستان خداي من يقين بود هيچ و هيچ غافل نبود ز فيض دوست آنجا كه در كنج دلش خانه رفيق بود . . .
استادي نوشته بود : غزل بواقع آئينه تمام نماي محبت بود
غزل ، از سلاله خوبان بود
نگاهش ، چو دريا، آرام و ديدني بود
مهرش ، ريشه در صداقت و آرزوهايش رنگ ابريشم داشت
كنارش ، دل انگيزتر از صبح بهاران . . .
دوستان نيز براي تو نوشتند همه حرفهايشان پر بود از آه و غم و رفتنت . . .
غزل عزيز يار مهربونم ، يادت هيچگاه از نهان خانه دلم بيرون نخواهي رفت هيچگاه.
روحش شاد و بهشت خدا مأوايش باد.
ساره