به سفر خواهم رفت
کلماتی که از لب های چو گل خندانت آمد
و قلب مرا سخت شکست
لحظه تلخ وداع
خوب در یادم هست
من تو را می دیدم
با لبان خندان
چمدانی در دست
کوله باری در پشت
اشک من چون باران
و دو دستم لرزان
عاقبت جاده تو را با خود برد
من فقط دست تکان می دادم
و لبم نغمه تلخی می خواند
آه...آیا تا ابد از تو جدا خواهم ماند؟

 

***

 "من خدارا دارم"

کوله بارم بر دوش , سفری می باید , سفری بی همراه , گم شدن تا ته تنهایی محض !
سازکم با من گفت :
هرکجا لرزیدی , از سفر ترسیدی, تو بگو از ته دل "من خدارا دارم"
من و سازم چندیست که فقط با اوئیم !

 

ممنون دوست خوبم

خواستم بیام وبت تشکر کنم نظراتت باز نمیشد .