تا بهار یک قدم مانده
باران که می بارد تازه می شوی و دست شاخه ها را می گیری و جوانه می زنی. به رقص شاخه ها می پیوندی و با رنگین کمان دوست می شویو تازه می فهمی که قرار بود به خواب ÷روانه ها بروی و بال در بال آنها با یک صبح بهاری هم خانه می شوی.
دستانت را دراز می کنی و برای عابران خسته دعا می خوانی و زیر لب می گویی حالت خوب خوب است چرا که دستانت بوی خدا گرفته استو تازه فهمیده ای که چقدر باران با درختان مهربان بوده و کاکل ها آن را شگوفا کرده و تو شعر می خوانی شهر می خوانی و باز می بینی که عابران بهاری شدن را دوست دارند چرا که هم نفش باد و باران بودن آنها را به سرنوشت باغ پیوند می دهد . حالا تا طلوع یک بهار یک قدم ملنده کامهایت را بشمار ..... یک ..... یک .... یک ...
+ نوشته شده در سه شنبه دوم فروردین ۱۳۹۰ ساعت 12:33 توسط ساره
|