شب لیله الرغاب
دو شب مونده به شب لیله الرغاب ؛ شب آرزوها می گویند
قاصدک ها این روز می آید و آرزوهای همه ما رو سوار می کنه
می بره اون بالا بالا ها ...
حالا من موندم و یه دل که پره از درد ...
دلم می خواهد دلمو بدهم بهش با خودش ببره به راستی که
خسته ام از این آدمهای زمینی ...
بیزارم از آدمهای دو رو ... از آدمهایی که قدر محبت و
دوستی تو را به مثقالی ناچیز می فروشند ...
در ذهن خود تو را آنطور که نباید می سازد ...
از آدمهای که آنقدر مقام دارند که می تواند آینده تو را به بازی دهد ...
از آدمهایی که نور امیدت را کور می کند ....
چقدر سخته همه اینها رو بریزی تو دلت ... آخه من به کی بگم .
... خداجون همه اش رو آوردم پیش خودت همه اش رو ...
اعتراضهامو ، گریه هامو ، گلایه ها مو ... ولی باز سبک نشدم .
.. بیچاره دلم چقدر پره ...
با اشکی که تو چشمامه آرزو می کنم تو این شب عزیز
دلمو پذیرا باشی و دستی از سر مهر و بزرگواریت روی آن
بکشی و دردی از درد ها را کم کنی ...
یه آرزوی دیگه هم می کنم : دلم می خواد همه عزیزانم رو سلامت نگه داری .
17 خرداد ماه
ساره
* این را نوشتم تا بهانه ای باشد برای یاد آوری کردن این شب
به دوستان به این امید که از باغ دعاشون یه گل هدیه بگیری شما هم به یادم باشید.