شب تنهایی من
شب تنهایی من
شب زیبای وجود
شب آرامی بود
زفاف دل من
آرزویی که به دل داشتم و میدیدم
می روم در ایوان،
زیر آن سایه ی سرو
چون دلم سبز ....
با هزار بام ... امید
تا بپرسم از تنهایی؟
زندگی یعنی چه؟
ای مسافر
صبر را جاری کن
خانه را یکسره سبز
با دلت بازی کن
یار گمگشته کنون آمده است
عشق را با گل یاس
در همین ایوان
با هزار دلگرمی
با لبش بازی کن
مادرم
سینی چایی بدست
در کنارم ..آرام
با نگاهی بر ماه
گل لبخندی که برقلبش داشت
هدیه اش داد به من
خندید..و دگر آرام شد
نگاهی به رخ ماهت کرد
دست بر دوش من وآن رخ زیبا کشید
بوسه از حس سپاس
برتارک آن ماه نشاند
پدرم شال بدوش
با همان قامت رعنای و سفید
گوشه این ایوان
در کنارم ایستاد
و مرا گرم بوسید
شام دامادی این مجنون است
شام دیدار دلم با لیلی است
شام پایان دل رنجور است
هردو خوشحال بهم خندیدند
وبه من با نگاهی ...آرام
خنده ایی را با همه عشق
به مابخشیدند