دلم

یک مــزرعــه مـیخـواهـد

یك تــــو

یک مــن

و گنـدم زاری طلایـی رنگ

کـه هــوایـش آکنـــده بـا عطــــر نفس هـای تــــو بـاشــد

+نمیدانم نهان با من، چه نیکی کرده ای با " دل " ....؟

که چون غافل شوم از او،

دوان سوی "تـــو" می آیــد

م. اعتمادی