برای دوستی که جایش خالیست ...
شب يلداست
شبي كه صبحش خورشيد متولد مي شود
با ياد تو مي نويسم
تويي كه عزائيل بهت امان نداد
«غنچه اي از وجودت» پا در اين دنياي خاكي بگذارد
هنوز از خودم مي پرسم اين چه وقت رفتني بود.
براستي چرا چنين شد غزل عزيز
. . .
اكنون احساس مي كنم
تصوير قامت تو با آن لبخند شيرين جلو چشمان من است
با يه حسي كه گوياي اين است
كه لبخندت اينبار رنگ ديگري دارد
از جنس حرفهاي كه نگفته بماند بهتر است.
۸۷/۱۰/۱
***
غزلم
فصل بهار اومد
لحظه هاي پر از حس حضور خدا
لحظه هاي شگفتن
وقت به دنيا اومدن « غنچه وجودت » به اين دنيا
مي دونم غم نبودنت
همه مون رو داغون كرده
دو خانواده داغدار از دست دادن فرشته شون
بايد اين بهار رو شاد شاد با اولين ثمره زندگي تون جشن مي گرفتند
اما
سرنوشت جور ديگري رقم زد
...
غزلم خوب شد نيستي
گرچه براي ما نه
اما براي خودت چرا
دنيا خيلي پست شده
خوب شد در آغوش خدا جاي در بهشت
همگام با نوشگفته ات بهار ديگر زندگي ات را شروع كردي
...........
...
ساره
۸۸/۱/۱