وقتي نگاه پر مهرت را بر من مي دوختي ، لبخند مي زدم.

 

وقتي با من بازي مي كردي ، سر خوش دست و پاهايم را تكان مي دادم.

 

دستهايت  را روي چشمانت مي گذاشتي و با صداي   دالي   تو مي خنديدم .

 

كمي بزرگتر كه شدم برايم عروسك خريدي با خوشحالي  آن را از تو مي گرفتم و مشغول بازي با آن مي شدم.

 

وقتي زمين مي خوردم تمام تلاشت رو براي شاد كردن من مي كردي .

 

هر روز كه به خانه بر مي گشتي با وجود خستگي از كار  آرام در چار چوب در اتاقم منتظر مي ماندي تا من كه مشغول كارها و درسهايم بودم  نگاهت كنم آنگاه با روي گشاده مرا مهمان لبخند و حرفهاي دلنشين ات مي كردي و خستگي را از يادم مي بردي .

 

از اينكه به من اعتماد داشتي  خوشحال بودم و با حضورت در موقع نياز به من قوت قلب مي دادي .

 

مهمتر از همه به خاطر اهميتي كه در تموم لحظه هاي بودنت به وجودم مي دادي  به داشتنت افتخار مي كردم 

 

 . . .

 

حضورت در زندگي من تكيه گاهي محكم بود و به من اميد مي داد.

 

 

آيا من به خاطر همه اينا از تو تشكر كرده ام ؟‌

 

نمي دانم    نمي دانم   اما مي دانم سرنوشت با گرفتن تو از آن روز دلم را شکست و  از آن روز ترس نداشتن تو توي تموم لحظه هاي زندكي ام سايه افكند ...

 

اما  چند صباحي است كبوتري مهمان حياط  ماست . نگاه آرام و نگران آن پرنده  كه نميدانم چه حكمتي دارد  با بودنش به من آرامش مي دهد آرامشي كه از آن روزي كه رفتي گم كرده بودم . آري  ياكريم هاي  حياط  خانه ما با بودنش آرامم مي كند و ياد  تو را در دلم زنده مي كند  و فضا را برايم از حس بودنت سرشار مي كند . دوستي برايم نوشت درخت خشك شده حياط خانه ما  نشان نبودن توست  و نگاه يا كريم هاي نشسته روي شاخه هايش چشمان نگران توست  ...  و  چه زيبا گفت .

 

اكنون هر وقت دلم برايت تنگ مي شود « يا كريم » را به نظاره مي نشينم و تو را به ياد مي آورم  ...

 

لبخند پر مهرت ،‌ نگاه مهربون و نگران تو  هميشه هميشه جلو ديدگان من است

 

 

پدر دوستت دارم.

 

 

ساره

۹تير ماه 88