روزگاري در تنهايي خود آنقدر غرق شده بودم كسي نبود شنونده حرفهاي من باشد هيچ حوصله اي هم نبود.  در گنج تنهايي نشستم و كاغذ و قلم را مونس لحظه هاي تنهايي ام كردم.  آنقدر می نوشتم كه پياله قلبم پر شد بارها خالي كردم و تكرار باز تكرار ...

 

اکنون مي فهمم تنهايي چه گنج گران بهايست تنها ولي همواره با ياد او بودن  آنقدر شيرين است كه اگر واقعا ً شيريني اين لحظه را چشيده باشي و گنج گرانبهايش را درك و لمس كرده باشي  حجم تنها بودن خدا را خواهي ديد  تنهايي خدا در مقابل تنهايي تو  چقدر عظيم و بزرگ است ...

 

حالا با گذشت سالها و با داشتن دوستانی و حتي شلوغ بودن دور برم ياد نمي رود او را آن يگانه معبودي كه به تنهايي ام رنگ بخشيد يادم نمي رود او را و تنهايي او را و حتي  قدر لحظه هاي تنهايي خودم را ...

 

پس سپاس خدا را كه به هر كسي سپري از تنهايي بخشيده تا فراموش نكند حقيقت تنهايي او را  و فقط با نام او اين تنهايي را  راهنماست...

 

بار خدايا تنهايي ام را نيرو  بخش  زيرا با نام تو كه فراتر از هر آرامشي است در جهان مي شناسم  تنها با نام و ياد تو  مي توان در برابر حوادث و تند بادهاي زمانه ايستادگي كرد تنها با نام و ياد تو مي توان  آري بي شك مي توان ... 

 

پس چه در تنهايي چه در هياهو چراغ ياد او را همواره روشن نگه داريم   اينگونه خواهي ديد دستي را كه همواره تو را در تمام مسير سخت و درد و رنج راهنماست و هدايت مي كند  و حتي در لحظه ناب و شيرين به ياد خدا فقط يك كلمه بگو خدايا شكرت ...

آنوقت مي بيني زندگي ات چه رنگي  بخود مي گيرد ....