اجازه مي دهم پرنده ذهنم آزادانه به پرواز بپردازد

تا بنگارم احساس وجودم را

در ذهنم مي روم تا دور دستهاي گذشته

به آنجا كه دست كودكي بازيگوش ، مي چيند ساقه هاي گل را دانه دانه.

به آنجا كه هميشه لبخند نقش پر رنگي از روزگار است

و زيبايي هاي زندگي ماندگار

آري

يادش بخير آن روزگار خوش .

راستي

چرا خوشي هاي زندگي مال دوران خوش كودكيست

و بعدها حضورش و بودنش كم رنگ است؟

 

براي من كه به دنياي كوچك عميق خانه ام دلبسته ام

اين دوره با تمام لحظه هايش در ذهنم مانده

 

امـــــــا

زمان زيادي نگذشته بود

كه احساس مي كردم

نـه

احساس نمي كردم بلكه فهميده بودم

كه نقش پر رنگ من در اين دوره از روزگار

از اين رو به آن رو شده

آري همه چيز . . .

يادش بخير  چه ها نكرديم با تمام كودكان بازيگوش محله

از فرفره و بادبادك بازي گرفته

تا نقش و اداي دكتر و معلم و ... را در آوردن

يادش بخير

 

به راستي

چرا كودكان در كودكي در اشتياق رسيدن به بلوغ اند

و در دوره بزركسالي مرور خاطرات خوش كودكي، عجيب نيست؟

 

بگذريم

چه دوراني بود

اما چرا در همين دوران شيرين كودكي وقتي مشكلي پيدا مي شود

 ديگر همه چيز مثل قبل نيست؟

 

از دست دادن تمام دوستان خوب آن دوره

به اين دليل كه مي داني ديگر مثل آنها نيستي

 

حتي تلخ تر از آن در ميان دنياي آدمهاي مثل خودت هم غريب باشي

آنوقت چه تنهايي آزار دهنده اي مي شود

 

. . .

 

زندگي هميشه يكنواخت نيست

گاهي دست تقدير

شايد هم به قولي حكمتي در كار است

كه باد حوادث زندگي را اينچنين از اين رو به آن رو مي كند

مهم اين است

چكونه با اين تغيير كنار بياييم.

 

در مورد من هم هر چه بود

يكي دو سال هم در اضطراب و عادت به محيط جديد

و انس با دوستان جديد

و همزبوني با معلم بهترين يار مهربان آن دوره گذشت

 

آن روزها خسته مي شدم

از نگاه آزار دهنده ديگران كه رنگ ترحم را در خود داشت

خسته مي شدم از دلسوزي هاي آدمهاي بي سروته

 

 الان بيست سال از آن دوره مي گذرد . . .

 

مي دانم همين نگاهها بود كه مرا وادار مي كرد

كاري كنم و اجازه ندهم

نگاهايشان هميشه اينطور بماند

ديگر نمي گذارم كسي آنگونه نگاهم كند

امــــا

گاهي هستند اين نگاه ها

در ميان غريبه ها و آندسته از آدمهاي سطحي نگر

وقتي كه مي بينم اين نگاههاي زهر مانند را

پر مي شود دلم

آنوقت دلم مي خواهد بازم بيشتر بروم

تا آنچنان سيراب شوم  تا ديگر هيچ كس جرأت نكند آنگونه نگاهم كند

از حالا  تا روز خدا

اگر او بگذارد

خواهم رفت . . .

 

 ساره