بهار

 

گاهی که دلت به اندازه تمام غروب ها می گیرد

و می پنداری  که

کسی دلهره های قلب کوچکت را نمی شناسد

 و یا کابوس های شبانه ات را نمی داند

به یاد داشته باش که این تمام واقعه نیست

از دل هر کوه ، کوره راهی می گذرد

و هر اقیانوسسی به ساحلی می رسد

و شبی نیست که طلوع سپیده ای در پایانش نباشد

از چهار فصل  دست کم یکی که بهار است .

خداوندا ... !

کاری کن تا زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگه در میان زشتی های بزرگ باشند.

کاری کن تا دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند نه آنگونه که می خواهم باشند.

کاری کن تا هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشن آشتی نکنم هیچ کس نمیتواند مرا با خود آشتی دهد.

به یادم آور تا خودم با خودم مهربان باشم چرا که اگر با خود مهربان نباشم با دیگران چگونه ؟؟

 

...

خداوندا ... !

کاری کن تا زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگه در میان زشتی های بزرگ باشند.

کاری کن تا دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند نه آنگونه که می خواهم باشند.

کاری کن تا هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشن آشتی نکنم هیچ کس نمیتواند مرا با خود آشتی دهد.

به یادم آور تا خودم با خودم مهربان باشم چرا که اگر با خود مهربان نباشم با دیگران چگونه ؟؟

 

دلم تنگه ....

سلام به دوستای خوبم


حرفی ندارم بزنم فقط اومدم بگم دلم تنگه .... واسه همه تون ....


شب لیله الرغاب

دو شب مونده به شب لیله الرغاب  ؛ شب آرزوها  می گویند

قاصدک ها این روز می آید و  آرزوهای همه ما رو  سوار می کنه

می بره اون بالا بالا ها ...

حالا من موندم و یه دل که  پره  از درد ... 

دلم می خواهد دلمو بدهم بهش  با خودش ببره به راستی که

خسته ام از این آدمهای زمینی ...

 بیزارم از آدمهای دو رو ... از آدمهایی که قدر محبت  و

دوستی تو را به مثقالی ناچیز می فروشند ... 

در ذهن خود تو را آنطور که نباید می سازد ...

 از آدمهای که آنقدر مقام دارند که می تواند آینده تو را به بازی دهد ...

از آدمهایی که نور امیدت را کور می کند  ....

 

چقدر سخته  همه اینها رو بریزی تو دلت  ...  آخه من به کی بگم  .

... خداجون همه اش رو آوردم پیش خودت  همه اش رو  ...

 اعتراضهامو  ، گریه هامو ، گلایه ها مو ...  ولی باز سبک نشدم  .

..  بیچاره دلم چقدر پره ... 

با اشکی که تو چشمامه  آرزو می کنم  تو این شب عزیز

 دلمو پذیرا  باشی و  دستی از سر مهر  و بزرگواریت  روی آن 

 بکشی و دردی از درد ها را کم کنی  ...

یه آرزوی دیگه هم می کنم : دلم می خواد همه عزیزانم رو سلامت نگه داری .

 

 

17 خرداد ماه

ساره



*  این را نوشتم تا بهانه ای باشد  برای یاد آوری کردن این شب 

 به دوستان به این امید که از باغ دعاشون یه گل هدیه بگیری شما هم به یادم باشید.

خسته در حبس زمینم

دوست من یادم کن

به نگاهی  ، به پیامی ، به سخنی شادم کن ...

 

بعد از مدتها سلام 

سلام به دوستان خوبم

 

حالتون چطوره ؟  چه خبر ؟ 

حال منو اگه بپرسیدید  باید بگم  درگیرم ....  درگیر خیلی چیزها که جزئی از زندگی است ...  کلی هم خود زندگی  ...  زنده ایم .. نفس می کشیم ... بالا می رویم و دوباره به نقطه اول  پرت می شویم... می جنگیم  تا به آنچه می خواهیم برسیم .... اما غافل  از خودمانیم ... نمیدانیم خود بازیچه زندگی شدیم ...

چه  تلخ است روز  آخر رفتنت قصه ای  برای گفتن نداشته باشد ...

فردایت هنوز نامعلوم باشد

...

به هر چه بود و نبود است می گذرد

تنها دلخوشی من خدایی است که شاهد است  و بس

....

 

پرونده کاری ام از امروز بسته می شود تا فردایم را خدا برایم رقم زند ...

باشد که این بار دستان  او  روی برگه سرنوشتم حکمی برای نوشتن داشته باشد ...

 

خسته ام از بار گران سردرگمی،  تنهایی ، بی هدفی  ... 

برایم دعا کنید ...

 

7 خرداد ماه سال 90


ساره

به بهانه روز معلم

 

شعری که در این پست می خواهم

بگذارم تصویری از مدرسه ما است که در روز

معلم توسط یکی از معلمان که اتفاقاْ معلم خود

من هم بوده نوشته شده 

با هم بخوانیم:

پشت دریای خزر / در همین نزدیکی / در خیابان معلّم /

آن ور درمانگاه / نه / این ور درمانگاه / آموزشگاهی است /

نام آن پوررزاز / که در آن اوه بیش از هشتاد تا /

بی بی قدّومه و دردانه و چاغاله حسن خان و دگرچه ؟! /

یک دو سه بچه ی مثبت / مازو قورت داده ی ناناز و /

دگرشان علی ورجه / بچه زنگیّ ِ ز مه زاده وخندانک و شوخ /

و از آن آنوَرتَر / مهدی و محسن و شبرنگ که صد مدرسه را کافیند /

گرد هم آمده در جیم الف جا / گرم تحصیلاتند/

ما همه می دانیم / این که این قوم کانیشکاییان /

هوششان بالا نیست / مدلش اسپرت است /

و به دستور زبان افرنگ :

 

       They spend this school with difficult

بی خیال وزنش / انگریزی که نمی داند این قافیه چیست ! /

همچنین می دانیم / و به ضرس قاطع / واضح و مبرهن است /

پرسپکتیو ِ کج ِ رفتار ِ/ انکر و منکر شیطانک ها /

جز به تدبیر و دو صد حیله ، هزار و یک فن /

راست نخواهد گشتن / این را نیز همه می دانیم /

گاه سونامی امواج نازیبایی / از لب تاقچه ی عادت ها /

همچو فار التّنّور / پای بر ساحل بی حوصلگی می نهد و /

آن چه از بود و نبود /همه را می برد آن بی انصاف /

پس بیایید که کاری بکنیم / نظر من این است: /

"قایقی باید ساخت" / از همان قایق سهراب اساطیری شعر /

چوب هم این جا هست / آقای چارسوقی ! /

اجرت ساخت آن با خود من / پس بهانه ز کسی نیست قبول /

و به آب اندازیم / و برانیم به سمت خورشید /

آن سوی هشیاری / زود اردو بزنیم / تا به قول سهراب : /

"بگذاریم که احساس هوایی بخورد" / این به شرط آن که /

ما مراقب باشیم / این هوا سردی و سوز دی و بهمن ایثار /

را به این مدرسه و راه بدین سو نکشد / راه دیگر هم هست /

ما بیاییم به این دفتر خاکستری خاطره ها / رنگ شادی بزنیم /

صورتی ، سبز ؛ سفید / رنگ آرامش / آبی رنگ کنیم /

و چه دانم قرمز / تا که به پرسپولیس بر نخورد /

محض دایی و عمو / راه دیگر این که / 

برف شادی ها را خوب پراکنده کنیم / و چنانچه کم آوردیم /

می دهیم / آقای کوچکی فی الفور فتو می گیرد /

یادتان باشد تأکید کنید / هر دو رویش را /

زندگی یک رو نیست / روی شادی دارد / روی دیگر را هم /

خوب اگر درک کنیم / رنگ شادی دارد /

                   قایقی باید ساخت / پشت دریای خزر ... 

                                                                        ظهیری - ۱۱ / ۲ / ۹۰

 

دست میزاد واقعاْ قشنگ بود این نظر منه - شما هم نظرتون رو  بگید...

 

منتظرمااا 

روز معلم مبارک

 

هزاران شاخه گل

بوسه می زند بر دستان فرشته ای

که ساکن خانه ایست

در خیابان بهار

کوچه اردیبهشت

پلاک ۱۲

 

روز معلم بر همه معلمان عزیز مبارک

 

 

بدون عنوان!

بعد از مدتها سلام

سلام به تک تک دوستان خوب و مهربونم



نمیدونم از کجا شروع کنم باورم نمیشه ایندفعه چقدر طولانی شد

نبودنم و چقدر هم دلتنگی کردم و هوای تک تک شما رو فقط خدا می دونه ...


امیدوارم ایام را با کوله باری از خاطره های خوب و خوشی

پشت سر گذرانده باشید  و این نبودن و بی خبری و سر نزدن

 به شما رو پای بی معرفتی ام نگذارید. شرح زیاد است و فرصت اندک...


پس مختصر می نویسم: دو ماهی است که آزار کامپیوترم شروع شده

و تا حالا 2 بار رفته تعمیر و هر بار یه مشکل جدید به دلیل

 ناشناخته ماندن مشکل اصلی و حالا نوبت سوم است...


از یک طرف به دلیل خرابی کامپیوتر و از طرف دیگر پاک شدن

نیمی از اطلاعات شخصی و همچنین مشغله کاری دسترسی

به نت نخواهم داشت   ولی هر از گاهی یه سری خواهم آمد.



آرزو می کنم سالی که پیش رو دارید آغاز روزهایی باشد که آرزو دارید.

دوستتون دارم و به خدا می سپارمتون.


فراموشم نکنید هاا..


به نام خداوند شادی ها

یا مقلب القلوب و البصار

یا مدبر اللیل و النهار

یا محول حول و الا حوال

حول حالنا الی احسن الحال

********

 « ای آنکه به تدبیر تو گردد ایام

ای آنکه به دست توست احوال جهان

ای دیده از تو دگرگون مدام

حکمی بنما که گردد ایام به کام »

 

پروردگارا

قسم به برکت گندم زار

اشک پاک و بوی بهار

همه دوستان را پشتیبان باش

 

سلام دوستان گلم

 

سال نو را به تک تک شما عزیزان تبریک و شاد باش می گویم و امیدوارم سالی پر از خاطره های به یاد ماندنی و سال رسیدن به تمام آرزوهایتان باشد

                          و سالی که به خدا نزدیکتر شویم...

 

بهار را دوست دارم به خاطر اینکه یک هدیه خداوند است به  همه ی ما ...

اما وقتی به بچه ای فکر می کنم که لباس عید ندارد

و یا پدری شرمنده بچه و خانواده اش است

دلم می گیرد ...

 

ولی خوشحالم امسال شاهد عیدی خریدن بچه های بی بضاعت بودم بچه هایی که با آب و تاب از خریدهایش برایم می گفت....

 

خوشحالم امسال دلم آرامتر است .

                                 ساره

تا بهار یک قدم مانده

باران که می بارد تازه می شوی و دست شاخه ها را می گیری و جوانه می زنی. به رقص شاخه ها می پیوندی و با رنگین کمان دوست می شویو تازه می فهمی که قرار بود به خواب ÷روانه ها بروی و بال در بال آنها با یک صبح بهاری هم خانه می شوی.

دستانت را دراز می کنی و برای عابران خسته دعا می خوانی و زیر لب می گویی حالت خوب خوب است چرا که دستانت بوی خدا گرفته استو تازه فهمیده ای که چقدر باران با درختان مهربان بوده و کاکل ها  آن را شگوفا کرده و تو شعر می خوانی شهر می خوانی و باز می بینی که عابران بهاری شدن را دوست دارند چرا که هم نفش باد و باران بودن آنها را به سرنوشت باغ پیوند می دهد . حالا تا طلوع یک بهار یک قدم ملنده کامهایت را بشمار ..... یک ..... یک .... یک ...

...

خدایا در این آخرین روزهای سال دلمان را چناندر جوبیار زلال رحمتت شستشو ده که :

 

هر کجا تردیدی هست ایمان

و هر کجا زخمی است مرهم

و هر کجا نومیدی است امید

و هر کجا نفرتی است عشق جای آن را فرا گیرد.

 

 

سلام دوستان چه خبر؟

زندگی

 

زندگی همچون درختی است تناور با چتری افشان که برگهایش به آفتاب عشق و جوبیار همدردی و هوای صداقت نیاز دارد.

 

 

پيش از آنكه واپسين نفس را برآرم

پيش از آنكه واپسين نفس را برآرم
پيش از آنكه پرده فروافتد
پيش از پژمردن آخرين گل
برآنم كه زندگی كنم
عشق بورزم
برآنم كه باشم، در اين جهان ظلمانی
در اين روزگار سرشار از فجايع
در اين دنيای پر از كينه
نزد كسانی كه نيازمند من‌اند
كسانی كه ستايش انگيزند
تا دريابم، شگفتی كنم
بازشناسم، كه‌ام؟
كه می‌توانم باشم؟
كه می‌خواهم باشم؟
تا روزها بی‌ثمر نماند
ساعت‌ها جان يابد
لحظه‌ها گرانبار شود
هنگامی كه می‌خندم
هنگامی كه می‌گريم
هنگامی كه لب فرو می‌بندم.
***
در سفرم به سوی تو
به سوی خودم
كه راهی است ناشناخته،
پُرخار ، ناهموار
راهی كه باری در آن گام می‌گذارم
كه قدم نهاده‌ام و سر بازگشت ندارم

***
بی‌آنكه ديده باشم شكوفايی گل‌ها را
بی‌آنكه شنيده باشم خروش رودها را
بی‌آنكه به شگفت در‌آيم از زيبايی حيات

اكنون می‌توانم به راه افتم
اكنون می‌توانم بگويم كه زندگی كرده‌ام.

 

احمد شاملو

زندگی و دلتنگی

 

میدانم نمی شود معنا کرد ...


زندگی زیباست اگرچه سخت است

جاده ای است هموار اگرچه پرپیچ و خم است

دفتری است کوچک اگرچه پر معناست

آسمانی است آبی اگرچه گاهی بارانی

خاطراتش زیباست اگرچه پر معماست

و

در آخر ...

دریایی است طوفانی که ساحلش آرام و قرار ندارد.

**


دلم برای چون تویی تنگ است
كه آفتاب صداقت را به میهمانی گلهای باغ می آورد
و گیسوان بلندش را به بادها می داد
و دستهای سپیدش را به آب می بخشید
دلم برای كسی تنگ است
كه چشمهای قشنگش را به عمق آبی دریای واژگون می دوخت
وشعرهای خوشی چون پرنده ها می خواند
دلم برای كسی تنگ است
كه همچو كودك معصومی دلش برای دلم می سوخت
و مهربانی را نثار من می كرد
دلم برای كسی تنگ است
كه تا شمال ترین شمال با من رفت
و در جنوب ترین جنوب با من بود
همیشه در همه جا
آه با كه بتوان گفت كه بود با من و پیوسته نیز بی من بود
كار من ز فراقش فغان و شیون بود
كسی كه بی من ماند
كسی كه با من نیست
كسیکه .....
.... دگر كافی ست!!!

 

ارسالی از محمد داداشی

مرسی داداشی

 

صحبتی با خدا  

خدا جون دلم واست تنگيده  و دنبال بهانه ام كه باهات حرف بزنم . خيلي باهات حرف دارم و مي دونم توام منتظر اين لحظه اي تا برات بگم .  يادته قبلا ها برات يه عالمه نامه مي نوشتم بالاخره يه روزي مي شد مي رفتم سراغش يكي يكي بازش ميکردم مي ديدم كه نامه هام بي جواب نمونده . مگه مي شه تو با اين همه بزرگوارات منو نپذيري مگه مي شه جوابمو ندي ؟

یادته باهم یه عالمه قرار گذاشتیم و تو بهم قول دادی در همه حال مراقبم باشی كمتر از عاليترین بهم ندی  منم بهت قول دادم  اگه چيزي ازت خواستم اول اجازه بگيرم و اگه به صلاحمه درخواست كنم . بهت  گفتم اگه تو ناراضي باشي من دلم به نارضایتیت راضی نمی شه. می دونم ،آخه تو دوستم داری و همیشه برام بهترین ها رو خواستی ، آخه از خوبي بي نهايت تو، بد خواستن واسه بنده هات محاله.

در این میون چند تا نامه هم بود که تو زیرش نوشتی موافقت نشد . خوب یادمه چقدر ناراحت می شدم بچه تر که بودم  باهات قهر می کردم شاید کارهایی هم کردم که تو رو ناراحت کنم تا دلتو بدست بیارم !  آرزوی چیزی که داشتم و ازم گرفتی  می خواستم دوباره اونو بهم بدی و تو چقدر محکم گفتی نه . هیچوقت نفهمیدم چرا من باید اینجوری باشم همش می گفتم آخه چرا من ...؟ از جایی همه بهم یاد می دادن همینو ازت بخوام  .. کم کم داشتم به دنیای خودم عادت می کردم اما بهم میگفتن دعا کن بخواه بهت میده  وقتی کم کم که بزرگ شدم و فهمیدم خواست تو یعنی چی  ..  تو رو که بیشتر شناختم فهمیدم خیلی بزرگتر از اونی که من درکت کنم خیلی بزرگتر ...

  پس به خودت تکیه کردم و امیدوار با تو مسیر بلند آینده ام رو انتخاب کردم و تموم تلاشم رو کردم  حالا خوشحالم – خوشحالم اگه اون لحظه بدی کردم باهام قهر نکردی تنهام نذاشتی خوشحالم که تو رو دارم 

حالا می فهمم دنیای من  چقدر زیبا و بزرگه  برام مهم نیست که نمیشنوم برام مهم اینه که تو رو داشته باشم برام مهم اینه کسی باشم...

به خصوص اینروزها داری امتحانم می کنی  شایدم داری منو آماده می کنی تا تو راهی قدم بردارم که آرزومه راهی که برای رسیدن بهش با توکل به خودت تلاش کردم . این 3ماهی که میرم مدرسه و با بچه ها هستم می فهمم چقدر این دنیا رو دوست دارم چند روز پیش بعد از مدتها تلاش وقتی دیدم یه دختر کوچولوی 7 ساله cp    تونسته از لب خونی عکسهای مورد نظر رو نشون بده اونقدر ذوق کردم که اشک تو چشام جمع شد  چقدر شیرینه  لحظه های که بچه ها یاد می گیرن و سعی می کنن نشون بدن بلدند ...

چقدر شیرینه کاری رو بکنی و اونقدر خسته بشی حتی ازت یه تشکر خشک و خالی هم ازت نکنند ولی عوضش دل بچه ای رو شاد کنی ...

خدا جون همین که می دونم  وقتی نظاره گری چون تو رو دارم نباید تو دلم شک  و تردید راه بدهم.

 

حالا میخوام بگم

 « بلند تر از همیشه خواست تو برام مهمه  چون نهایت کارهامو قراره به تو تقدیم کنم

پس تموم سعیمو می کنم  

                                          اونی باشم که تو میخوای

 

 

خدا جون راضی ام به رضای تو

 

 

ساره

 

دوستی

دل من دیر زمانیست
که میپندارد دوستی نیز گلی ست
مثل نیلوفر  و ناز
ساقه ترد و ظریفی دارد
بی گمان سنگدل است
آنکه روا میدارد
جان این ساقه نازک را دانسته بیازارد.
در زمینی که ضمیر من و توست
از نخستین دیدار
هر سخن هر رفتار
دانه هایی ست که می افشانیم..
برگ وباری ست که می رویانیم..
آب و خورشید نسیمش مهر است..
گر بدان گونه که بایست به بار آید..
زندگی را به دل انگیز ترین چهره بیاراید..
انچنان با تو بیامیزد این روح لطیف
که تمنای وجودت همه او باشد وبس
بی نیازت سازد از همه چیز وهمه کس
زندگی گرمی دلهای به هم پپیوسته است
تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
در ضمیرت اگر این گل ندمیده ست هنوز
عطر جان پرور عشق
گر به صحرای نهادت نوزیده ست هنوز
دانه ها را باید از نو کاشت
آب وخورشید و نسیمش را از مایه جان
خرج می باید کرد..
رنج می باید برد..
دوست می باید داشت...
با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد
با سلامی که در آن نور ببارد لبخند
دست یکدیگر را بفشاریم به مهر
جان دل هامان را مالا مال از یاری و غمخواری
بسپاریم به هم
بسراییم به آواز بلند
شادی روح تورا
ای دیده به دیدار تو شاد
باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
تازه ، عطرافشان ،گلباران باد

HAPPY  VALENTAINE S

این هفته هفته بهترین دوست هست- بهترین دوست شما کیه ؟؟

این پیام رو برای همه دوستانتان ارسال کنید حتی به من  ببینید چند تا پس می گیرید

اگه بیش از ۷ تا پس گرفتید پس واقعا ْ محبوب هستید!!

 

دوستتون دارم دوست خوبم پیشاپیش روز ولنتاین  مبارک.

 

                                              HAPPY  VALENTAINE S

life

زندگی

زندگی پر از مشکلات است اما از آن بدتان نیاید.

زندگی فرصتی برای یادگیری و رشد است. درسهایی دارد که باید بیاموزید و خردتان را پرورش دهید.

اگر به طور عمیق نیاموزید باید بازگردید تا یاد بگیرید.

 هرگز فکر نکنید که مشکلات بی معنی هستند، نمی توانیم آن را دور بزنیم. باید از میانش عبور کنیم.

زندگی هیچگاه بی نقص نیست بهتر است انتظار کمال نداشته باشیم.

بزرگی می گوید : آنچه مرا نکشد ، قوی ترم خواهد ساخت.

زندگی کردن یک هنر است فرمولی وجود ندارد باید هوشیار و خلاق باشید.

 

با تامل بخونید

تا حالا عادت داشتید اشیاء بی مصرف رو انبار کنید؟ و فکر کنید یه روزی  کی میدونه چه وقت – شاید به دردتون بخوره؟

تا حالا شده که پول هاتون رو جمع کنین و به خاطر اینکه فکر می کنید در آینده شاید بهش محتاج بشین، خرجش نکنید؟

 تا حالا شده که لباسهاتون، کفشهاتون، لوازم منزل و آشپزخونتون و چیزای دیگه رو که حتی یکبار هم از اونا استفاده نکردین، انبار کنید؟

 

 درون خودت چی؟ تا حالا شده که خاطره ی سرزنش ها، خشم ها، ترس ها و چیزای دیگه رو به خاطر بسپاری؟

 دیگه نکن! تو داری بر خلاف مسیر کامیابی خودت حرکت می کنی!

 

 باید جا باز کنی ... ، یه فضای خالی، تا اجازه بده چیزای تازه به زندگیت وارد بشه.

 باید خودتو از شر چیزای بی مصرفی که در تو و زندگیت هستن خلاص کنی تا کامیابی به زندگیت وارد بشه.

 قدرت این تهی بودن در اینه که هر چی که آرزوش رو داشتی ، جذب می کنه.

تا وقتی که در جسم و روح خودت احساسات بی فایده رو نگهداری،

 

نمی تونی جای خالی برای موقعیت های تازه بوجود بیاری.

 

 خوبیها باید در چرخش باشن ....

 

 کشوها، قفسه ها، اتاق کار و گاراژ رو تمیز کن.
 

هر چیزی رو که دیگه لازم نداری بنداز دور ...

 

میل به نگهداشتن چیزای بی مصرف، زندگی رو پر پیچ و تاب می کنه.

 این اشیاء نیستن که چرخ زندگی تو رو به حرکت در میارن ....
 

به جای نگهداشتن ...

 وقتی انبار می کنیم، احتمال خواستن رو تصور می کنیم ،

 احتمال تنگدستی رو ....

فکر می کنیم که فردا شاید لازم بشن و نمی تونیم دوباره اونا رو فراهم کنیم ...

 

با این فکر تو دو تا پیغام به مغزت و زندگیت می فرستی :

 

که به فردا اعتماد نداری ...

 

 و اینکه تو شایسته چیزای خوب و تازه نیستی 

 

 به همین دلیل با انبار کردن چیزای بی مصرف خودتو سر پا نگه می داری
 

برقص
 

چنانکه گویی کسی تو را نمی بیند

 

عشق بورز
 

چنانکه گویی هرگز آزرده نشده ای

 

 بخوان
 

چنانکه گویی کسی تو را نمی شنود

 

 زندگی کن
 

 چنانکه گویی بهشت روی زمین است

 

 خودت رو از قید هرچه رنگ و روشنایی باخته، برهان
 

 

بذار نو به زندگیت وارد بشود

 

 و خودت ...
 

 

به همین دلیل بعد از خوندن این مطلب ... نگهش ندار ... به دیگران بده .....

 

 امید که صلح و کامیابی برايت به ارمغان بیاورد
 

آمین

 

برداشتی از وبلاگ

http://www.pournejad.blogfa.com/

 

شب اول ماه ربیع الاول

 

 

رحلت رسول اکرم پیامبر بزرگ اسلام  و شهادت امام حسن مجتبی را به تمامی شیعیان تسلیت  باد

 

اتفاقات بسیاری  از شب ربیع الاول نقل شده  که در سال 13 بعثت مبدا هجرت حضرت رسول صلی الله علیه و آله از مکه به مدینه منوره بود آن شبی که در غار ثور متخفی شد و حضرت امیر المومنین جان خود را فدای جان شریف او نمود و در جای آن حضرت خوابید و اینگونه برادری خود را با پیامبر به عالم نشان داد آیه کریمه : و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات  الله      در شان حضرت علی (ع) نازل شد. ( مفاتیح الجنان)

و اما 

مورد دیگری هم است که در آن حضرت محمد ( ص ) گفته هر کس آخر ماه صفر و به عبارتی روز اول ماه ربیع الاول  را به این بزرگوار خبر بدهد مژگانی می دهد .

سالهاست که مردم زیادی  قبل از اذان صبح  در این روز به امید دریافت مژگانی  جلو مساجد  جمع می شود تا این خبر مهم را به پیامبر بزرگ ما بدهد و مژگانی بگیرد.

امسال دلم می خواهد شما رو هم با این قضیه آشنا کنم  به امید اینکه بتوانم سهمی هر چند کوچک در این راه بردارم :

زمان : روز اول ربیع الاول قبل از اذان صبح

مکان :  زدن 7 در مسجد و خواندن آیه مربوطه

 

قبل از هر چیز نیت می کنید و عزم خود را جمع می کنید و به هر مسجد که می رسید دست خود را روی در مسجد به حالت در زدن می گذارید و می خوانید :

یا ملک العرش درت می زنم

یا ملک العرش درت می زنم

یا ملک العرش چنان در غمم

یا ملک العرش رها کن غمم

یا ملک العرش سریع الدعا

یا ملک العرش دعای مستجاب

یا احدُ  یا صمدُ   یا مجیدُ

بنده عاصی به تو دارد امید

بنده خود را تو نکن ناامید

یا حضرت محمد به شما خبر می دهم که ماه صفر تمام شد.

بعد مژگانی خود را بیان کنید.

 همین گونه تا هفتمین در مسجد می رسید تکرار می کنید البته بهتر است زودتر شروع کنید تا وقتی به هفتمین مسجد می رسید موقع اذان باشد.

شاید باورتان نشود وقتی برای اولین بار میروید خواهید دید جمعیت از مردمی که به همین قصد آمده اند . کارهای دیگر آن شامل شمع – گل و شکلات و ... است که می توانید با خودتان ببرید . گل را آنجا بگذارید و شمع را روشن کنید شکلات را بخش کنید اگر  خیـــــــــــلی زود رفتید و  کسی ندیدید آن را در اطراف در ورودی مسجد بریزید  در ضمن شما هم می توانید شکلاتهای که دیگران ریختند را بردارید ...!

 

تنها سهم من از گفت این  ذره ای از دعای شماست ما را هم از دعایتان بی نصیب نگذارید.

راستی در  مفاتیح نوشته تو این روز مستحبه این دو بزرگوار را زیارت کنید و برای شکر سلامتی پیامبر در آن روز روزه بگیرید .

 

 انشالله همگی حاجتتون رو بگیرید و به امید شفای همه بیماران 

 

 

آزمون خود شناسی

کدوم یکی از کلمات زیر یک دوست مثل منو توصیف می کنه؟

 

ماه

آسمون

یخ

شن و ماسه

آتش

جاده

آب

 

 حسن واقعیتون رو بگید.

جواب بدید تا بعد معنیشو بگم .

قابل توجه : نظرات برای این پست فعال می باشد.

 

 

 

 

ادامه نوشته

قسمتی از کتاب « واژه مکرر عشق » نوشته فرشته اقیان

 

«شاید زندگی تنها به آنچه امروز می بینیم محدود نباشد و  یا روح هر انسان ، به تمامی سرزمینهایی که ندیده ایم سفر کرده باشد . . .

این کتاب قصه ای از عشق است  در دو دوره عشقی که به ظاهر در یک روز ناکام می ماند ولی در زمانی دیگر تولدی دوباره میابد، شعله ور می شود و عاشق و معشوق را از دورترین فاصله ها به هم می رساند . . . »

زیاد شنیده ایم که  عاشقی که به معشوقی دل می بندد ولی معشوق او را نمیخواهد بلکه کس دیگری را می خواهد  و همینطور آنکس  کس دیگری را ولی این داستان روایت عشقی است از دو عاشق و معشوق ولی روزگار  آن دو را از هم دور نگه میدارد تا روزی که دخترک که نامش لیلی بود محکوم به مرگ می شود.

گفتگوی او با درویش روحانی شروع می شود : نجوای ملکوتی که می گوید:

-  ای هستی آگاه ، که پنهان ز دیده ای . در جهان هستی و برای جهان هستی ! تو می توانی صدایم را بشنوی زیرا تو از درون من آگاهی و نظاره گری به آنچه بر من می گذرد. روح من در جستجوی توست. اگر روزها مانع رسیدن من به تو باشند و شبها دلم را با ظلم و جور انسانیت در بند کشیده باشند، پس طلب مرگ می کنم.          

لیلی  دختر جنگجوی بختیاری بود دست پرورده مردی آزاده و میهن پرست  که برای میهنش جنگید و لیلی پس از مرگ خانواده  و ایلش بنا به مصلحت زنده ماند و همچنان برای آزادی اش می جنگید .

 

- سرزمین تو ، سرزمین من و همه دنیا ، خداوند توانایی دارد که همه ی رحمت ، شفقت و عشق او منبع روشناییست، روشنایی بی پایان که اگر آن را در وجودت پیدا کنی هیچگاه دلتنگ نخواهی شد. خداوند همیشه همراه توست.

 

وقتی لیلی ناامید از مرگ دم می زند گفت: بنده ی خدا مرگ حق است. بالاخره روزی فرا می رسد و بدان مرگ پایان همه چیز نیست  ، سر آغاز فصلی نوست. فرزندم بر آنچه برایت مقدر شده سر تعظیم فرود آور و این حرف مرا در خاطر بسپار که : همه ما جزئی از رقص ناموزون هستی ، هستیم و او در همه حال مشغول تکامل بخشیدن به ماست. روح و عشق هر دو جاویدند و تنها جسم انسان فنا شدنیست. روح باقی می ماند و چه بسا از درون جنینی در رحم مادری سر برآورد و به تکامل خود ادامه دهد.

 

درویش در تاریکی شب برای او می خواند:

من هستم و باقی

                   و تو نیز بدان که خواهی ماند

                                                         باقی ...

ژاله به ظاهر می رود.

                        تبخیر می شود.

                                           اما دگر طلوع،

                                                                  دوباره می گرید ...

                                     و بر گلبرگی ،

                                                     دوباره آفریده می شود.

   و تو آن ژاله ای  !

                            و من چرایی آن را می دانم.

                                          و تو نشانه ای خارج ِ جسم هستی.

 

و ما با هم

                     با او ...

                                هستیم.  

                                              و باقی خواهیم ماند.

بیاندیش

           بیاندیش

                      بیاندیش . . .

 

بر تو بشارت باد عشقی جاودان.                    

 

آری اینگونه بود که لیلی رفت و هیچگاه به محمد پاشا نرسید . محمد پاشا بعد از مرگ او شجاعانه بر عثمانی ها جنگید و سرانجام گشته شد نه نامی از این دو باقی ماند نه یادی ازعشق پاک و دلدادگی آن دو نقل شد . آیا به راستی این انتهای یک عشق پاک و نافرجام است ؟

 

داستان به دوره ای دیگر بر می گردد  دو نفر دیگر که تکامل نیمه اول است . در حقیقت پریا نیمه آشکار و لیلی نیمه پنهان او. و زمانی که پریا عشق را می پذیرد لیلی در ضمیر نا خود آگاه او پذیرفته می شود  به تکامل نزدیک می شود ... لیلی تولدی دوباره می یابد ....

 

 

* عشق لحظه ای ولی با دوامه . در آغاز احساس مطبوعی به آدم دست می ده . یه احساس پر هیجان و پر تنش ، مثل این می مونه که داری تو مردابی غرق می شی ولی با رغبت دوست داری بیشتر بیشتر پائین بری تا توش گم شی. اونوقت دیگه کار تمومه و روح او بر تو مسلط شده و زمانی که ازش جدا می مونی برای تمام عمر عنصه داری و حاضری تموم زندگیتو بدی تا باز حتی یه بار هم شده با او بودن رو تجربه کنی.

و اون مرداب می تونه مثل گلستان باشه. عشق چیز پاک و نابیه که فقط سراغ اونایی می یاد که لیاقتش رو دارن .

 

 

خدایا

 

« خدایا من خود را به تو واگذار می کنم تا بنا بر اراده ات مرا بسازی و آنچه را که می خواهی با من انجام دهی

مرا از قید من آزاد کن تا بهتر بتوانم اراده تو را انجام دهم

دشواری ها را از میان بردار تا پیروزی بر آنان شاهدی بر توان تو و عشق تو نسبت به همه آنانی باشد که یاریشان می دهم.  »

 

پ.ن : اینروزها یه رمان خوندم اسمش است « واژه مکرر عشق »

اگه کسی اینو خونده  نظرشو بگه ..

 

کوتاه

 

اگر اراده اي نباشد عشقي در كار نيست . بودن يعني دست به كاري زدن ، تنها در نقطه انجام كار و عمل است كه انسان ، انسان واقعي مي شود. ظاهرا اين گونه مي نمايد كه اگر طالب عشقي بايد به طرف آن راه بيفتي .

عشق هميشه خلاق است عشق هرگز ويران نمي كند. اين تنها دست مايه اميد انسان است براي دگرگوني .... " مهاتما گاندي "

شاد باشيد.

دل من .......

 

دل من  ، باز مثل سابق باش

با همان شور و حال و عاشق باش

مهر می ورز و  دم غنمیت دان

عشق می باز و با دقایق باش

بشکند تا کاسه ات را عشق

از میان همه تو لایق باش

خواستی عقل هم اگر باشی

عقل سرخ گل شقایق باش

شور گرداب و کشتی سنگین؟

نه اگر تخته پاره قایق باش

بار پارو و لنگر و سکان

بفکن و دور از این علایق باش

هیچ باد مخالف اینجا نیست

با همه بادها موافق باش

 

با همه بادها موافق باش...

 

از استاد حسین منزوی

 

ارسالی از یک دوست

زندگی کوچک نیست
اگر هنوز هست
بازی و لبخند و دست هایت
زندگی کوچک نیست
اگر هنوز هست
چشمهایت ، صدایت و بوی پیراهنت
زندگی کوچک نیست
اگر در پیچ های سرگیجه آورش
یا شیبهای نفس گیرش
یا تند بادهای سختش
هنوز مجالی هست برای
تماس پیشانی و شانه ات
زندگی کوچک نیست
اگر هنوز هست
آب و دوچرخه و "دوستت دارم "







"مصطفی مستور"


**** 

 

گفتند ستاره هارا نمی توان چید !
آنان که باور کردند دستی برای چیدن ستاره ها دراز نکردند...
ولی ما به سوی زیباترین و درخشنده ترین آنها دستی بلند کردیم ...
اگرچه دستمان تهی ماند
ولی چشمانمان پر از ستاره شد !

 

****

بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست
آه ! بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست

مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست

آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد ؟
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست

بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست

بازی پر است از مسئله دوری و عشق
و سکوت تو جواب همه مسئله هاست

 

ممنون دوست خوبم اومدم وبت اما مثل اینکه هنوزم نظراتت باز نمیشه ...

برگشتم ... !!

 

یه سلام پررنگ بعد از مدتها به همه دوستان خوب و مهربونم

حالتون چطوره ؟ خوبید ، خوش می گذره ؟؟

حال منو اگه بپرسید اول از همه می گم دلتنگتون شدم خیلی زیاد – اما خب دنیا هست دیگه چه  بخواهی چه نخواهی می گذره گرفتاری ، بیماری ، دسترس نداشتن به نت و ...

حالا که اومدم عرض ادب کنم ممنون از تک تک دوستان خوبم و محمد داداشی که در نبودنم هرروز  می اومد. میدونم این وبلاگ خیلی جای کار داره  خیلی دلم می خواد خیلی بهتر از این باشه ولی وقت همیشه کمه  راست می گن زندگی کوتاه است تا چشم بذاری  می گذره  ... ولی اینجا جاییه که من خیلی از دوستان خوبمو  پیدا کردم  زیادن اسماشو نمیگم که مبادا یکی جا بمونه و ناراحت بشه ... با همه  کمبود وقت می ام که شما ها رو داشته باشم  اگر بدی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید.

 

پ.ن:

الهه جون بهت اس ام اس دادم گویا نرسید.

شیدا جان ببخشید الان نظرتون رو دیدم ببخش بی خبر رفتم .

دوست خوبم م . ق  از نظراتت زیبایت ممنون. ببخش که نبودم بیام پیشت ولی می ام ..

 

فعلاً حاضری مو زدم برم انشالله فردا میام مطالب می ذارم ...

با اجازتون

 

السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین

 

 

باز محرم آمد و باران محرم چشماني شد كه مدتها خشك و تشنه بودند .....

 

 ***

 

باز  محرّم رسید، دلم چه ماتمزده***کسی میان این دل، خیمه ی ماتم زده

باز محرّم رسید، شدم چه حیران و مست***از این همه عاشقی، دوباره ام مستِ مست

باز محرّم رسید، مِیکده ها وا شدند***تمام عاشقانت، واله و شیدا شدند

باز محرّم رسید، این من و گریه هایم***رفع عطش می کند، فراتِ اشک هایم

باز محرّم رسید، شهر سیَه پوشِ توست***دل ، نگران رنج خواهر مظلوم توست

باز محرّم رسید، مدرسه ی عشق، باز***کلاس درس زینب، کار نموده آغاز

باز محرّم رسید، وعده گه بیدلان***فصل جنون و مستی، صاحبِ صاحبدلان

باز محرّم رسید، تا سحر آواره ام***میان میخانه ها، مستم و دیوانه ام

باز محرّم رسید، عاشقی سودا گریست***گرمیِ بازار عشق، شورِ دلِ زینبیست

 

به مناسبت روز جهانی معلولان

 

آیا فریاد دلی که خبر از حضور روشن خویش را فریاد می زند ، را می شنویی ؟؟

امروز  روز  آنانی  است  که قطعه ای  از وجودشان  نزد خدا به امانت مانده 

...

می خواهند بودنشان را فریاد کنند

می خواهند به همه و شما بگوید که 

در پس نقص ظاهریشان

دنیایی از امید و عاطفه

دنیایی از نور خدا

دنیایی از ایمان و صفا

دنیایی که فراتر از دنیای شماست

رازی نهفته است

می خواهند بگویند:

جسمشان گرچه  معلول است حکمتی معقول است

می خواهند بگویند :

آنان معلول است که در روحشان نقص است .

 

لبخند روی لبانشان نقش بسته

و می خواهند نشان دهند

زندگی  را می شناسند و می دانند که

به این دنیا  نیامده اند که بمانند

آمده اند مثل همه  این راه را به پایان آورند

نشان دهند که می توانند  با همان نقص ظاهری 

راه ناهموار  را تا اوج رسیدن بپیمایند

ایمان دارند که خواستن فعلی محال نیست

تنها همت و گوشش وافر می خواهد

 

***

ای قطعه ای از نور خدا

ای  دریا امید

ای  فراتر از همه هستی

 

روزت مبارک

شگوفه های امید در دلتان تا همیشه جاودان باد

 

 

12آذر ماه سال 1389

 

ساره