ولنتاین مبارک

بهترین  عشق من زیبا ترین دوستم

مادر است 

سلام ثلاله زیبای هستی

 سلام مهربان  دوست داشتنی

نمی دانم با کدامین کلام  از حضورت تشکر کنم 

نفهمیدم چگونه از سینه  خیز رفتن های کودکی به

دویدنهای امروزی رسیدم

نفهمیدم  چگونه  از حلول ماه به  طلوغ خورشید رسیدم

نفهمیدم چگونه  از بی مهریهای خودم به لطافت وجود تو رسیدم

نفهمیدم  کی آمدم  ...که  اکنون به  اینجا رسیدم

نفهمیدم که  بودم  وچه بودم و چه شدم  و چه  خواهم شد

نفهمیدم  چه میخواستم  بگویم

ولی آنقدر فهمیدم  که  هرچه  هستم  وهرچه  بودم  وهرچه  خواهم بود

همه و همه  را مدیون دعای نیمه شبهای تو هستم

مدیون نگاههایی که  هر روز صبح  بدرقه  راهم  بود

مدیون ذکر یارب  یارب تو که  به اویم سپردی

مدیون  قطره  قطره  شیری که  با عشق  علی در کامم نهادی

مدیون  محبتی که  با نام  حسین یادم  دادی 

آری مادر هر نفس مدیون  تو هستم

روزعشق مبارک باد کنیز فاطمه

روزعشق مبارک مالک بهشت

روزعشق مبارک همه  هستی من

جام  جم

سالها دل پي آن  صورت زيبا ...ميرفت

ماه درخانه  ي خود   داشت ...و در  كوچه ي ديبا   ميرفت

سالها   لطف  خدا  بود  پس  پرده... و...مجنون دلم    

درپي يافتن  ليلي ز صحرا  به  رويا  ميرفت

سالها پيله اين عمربه رفت با   شب  و روز

دل من نازكشش بود و ...  تمنا  ميرفت

سالها  زين منو زين ساقي زين جام ترش

غم  دل از باده وصلش به بالا ميرفت

آسمان سفره اين دل شد و ساقي بيدار

سالها كاين منو كاين باده و كاين  روي مه اش

چو گدايي  به عطا  ميدهم اين  ساز و   برش

سالها چشم دلم در پي اين بلبل خوش نقش و نگار 

به تمنا ي نگاه بر رخ  ماهش چه خدايا  ميكرد     

 عيد ها آمد و اين دل  پي اين گوهر پاك

به  تمنا به در  ميكده  يار به رويا  ميرفت

 تو  كه شيرين صفتي و دل من  بيمارت

تو   كه داروي دلي ونفسم در گرو  پيمانت

 قدحي پر كن از اين باده مستانه خويش

تا ببيني به كرامت دل بيچاره من

 ساره

اذان میگویم

با تو اي يوسف زهرا

از آن ميگويم

باتو  از

 با تو از تنهايي

با تو از بي تابي

 باتو از روزنه نور

از آن هاله  عشق

باتو از دلكده دور  از آن بار گران  

باتو اي گم شده  عشق

جدا از من و....ني

باتو از دهكده نور  از آن مي گويم

باتو از كوچه تاريك از آن كودكي ام

باتو از غصه تاريك  از آن مي گويم 

باتو اي روشني دل

تو اي نور اميد

باتو از دغدغه  يار از آن مي گويم

با تو اي دوست  كه چون قلب مني

باتو از ميكده حور از آن مي گويم

باتو اي ساقي بيدار

تو اي مرحم دل

با تو از كاسه بيمار دلم مي گويم

باتو اي محرم اسرار

اي نرگسي   ...ام

باتو از غصه بيدار  از آن مي گويم

باتو اي صاحب قدر و قدح و باده و مي

با تو از اين دل تنها  از آن مي گويم

باتو ازهرشب تاريك

ا زآن بغض غريب

باتو از دوري اين راه  از آن مي گويم

باتو اي صاحب دل صاحب حق شاه زمان

باتو اي مهدي زهرا  (عج)  فغان مي گويم

دلم برات تنگ شده

بازم هیچ راهی به مقصد نرسید
من هزار و یک شبه معطلم
تا ته جاده دنیا رفتم و
بازم انگار سر جای اولم
چرا دنیا با تمام وسعتش
مرحمی برای زخم من نداشت...
سر رو شونه های سنگ روزگار
قد این فاصله هق هق می کنم
دارم از ثانیه ها سیر میشم
دارم از دوری تو دق می کنم
پشت خنده های مصنوعی من
دل به این بغض گلو شکن بده
روزگار سردمو ورق بزن
دست مهربونتو به من بده...
گم شدم توی شبی که خودمم
شبی که حتی یه فانوس نداره
منو با خودت ببر به روشنی
آخه هیچکی مثل تو منو دوست نداره...
لک زده دلم واسه یه هم زبون
شیشه دل همه ، سنگ شده
میدونی دلیل گریه هام چیه
آی ...
دلم واست تنگ شده

لک زده دلم واسه یه هم زبون
شیشه دل همه ، سنگ شده
میدونی دلیل گریه هام چیه

آخه چون
دلم واست تنگ شده

م.اعتمادی

تو مرا باور کن

تو مرا باور کن

لغزش اشک پریشان شده از چشم مرا باور کن

که نداند به کدام سوی روان است روان

من ندانم که چرا غرق تمنای توام

وتو پرسیدی چرا؟

آتشی هست که در سینه نهان است نهان

لحظه هایی که کنارت پر دیدار تو بود

شوق دیدار تو بود

گر بدانی که چه آید به سرش بی تو دلم

نبض رگ های دلم خشک تر از برگ خزان است خزان

کاش می شد که مرا بشناسی

آشنایی که غریبم غریب

نامم از لیلی بپرسی گویدت مجنون است

یا ز شیرین، گویدت فرهاد است.

م. اعتمادی

نشان  از من وتو


نشود فاش کسی آنچه میان من و تست

تا اشاراتِ نـظر، نامه رسان من و تست

گوش کن ! با لب خاموش سخن می گویم

پاسخم گو به نگاهی که زبان من و تست

روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید

حالیا چشمِ جهانی نگران من و تست

گرچه در خلوتِ رازِ دل ما کس نرسید

همه جا زمزمه عشقِ نهان من و تست

اینهمه قصه فردوس و تمنای بهشت

گفتگویی و خیالی ز جهان من و تست

نقش ما گو ننـگارند به دیباچه عقل !

هر کجا نامه عشق است ، نشان من و تست

سایه ! ز آتشکدة ماست فروغ مَه و مِهر

وه از این آتش روشن که به جان من و تست

 

تو زیبایی

تو زیبایی و می خواهم خود زیبا ترینت را

من یلدا نشین دارم هوای فرود ینت را

من آن شهرم که می تازند بر ویرانه های او

نمی خواهی به لبخندی، بسازی سرزمینت را؟

عروس آبهایی تو، به جشن ماهیان برگرد

که ساحل دوست می دارد، تن دریا نشینت را

تو قصر از رقص می سازی، بچرخ از روم تا یونان

و در ایران به رقص آور، شبی دیوار چینت را

صدای شهرزاد امشب هزارو یکشبین بار است

که نجوا می کند با خود، چنانت راچنینت را

خسوف گاه گاه ماه، شادم می کند،، زیرا

تجسم می کند در من، دو چشم آتشینت را

عقیق لب که بر کندوی لبخند تو می بینم

کدامش را بتاراجم،نگین یا انگبینت را؟

تمام دشت ها دفترچه ی شعر تو خواهد شد

اگر در باد بنویسی نگاه نقطه چینت را

برای پیش از اینهایم سراب و حسرت آوردی

شراب و بوسه می خواهم، بیاور بعد از اینت را

بر این می بوسه بازی ها! ببند ای شیخ چشمت را

که می ترسم بر این آیین، دهی بر باد دینت را!

برو ای پیشوا چندین! به کنج عافیت بنشین

و یا بر خیز و چون مستان! بسوزان پوستینت را

م. اعتمادی

تو ماهي ومن ماهي اين بركه ي كاشي
اندوه بزرگي ست زماني كه نباشي!
پلكي بزن اي مخزن اسرار كه هر بار
فيروزه و الماس به آفاق بپاشي!
اي باد سبكسار !مرا بگذر و بگذار!
هشدار!كه آرامش ما را نخراشي...
هرگز به تو دستم نرسد ماه بلندم!
اندوه بزرگي است چه باشي چه نباشي...
من گم شده ام...روي زمين هيچ كسي نيست؟
امروز چه قرني ست كه فرياد رسي نيست؟
آن روز كه پر داشتم آورد به بندم
امروز كه دل بسته خاكم قفسي نيست
من روزه ي آيينه گرفتم كه نبينم
غير از تو كسي را كه به غير از تو كسي نيست
من مولوي ام !ترسم از آن است مرا شمس
پيدا كند آن گاه كه ديگر نفسي نيست

در حبس ثانیه ها

 در حبس ثانیه

من سالهایی را شمرده ام

که بهانه اش

گذر تو از کوچه ی قدیمی مان بود

همان که گذشتی و ماندی!

نامش دل بود

ولی . . .

این ثانیه ها که می گذرد

وسالها را که به شماره می نشیند

دل

...

 خانه  ایی به نام دل...

نه..باورم تنهاست

نامش مدت هاست

دل نیست

نام دل  دیگر به گوشم غریبه ست

ولی تو بخوان دل نامه ای را که شاید

شاید به زودی

من هم غریبه ای شدم

و تو ... دیگر

نه دلی

نه مایی

و نه خاطری ازمایی

و...

ونه کوچه ایی

و ... نه

به یادت ماند ...

شاید

درفقس تنگ  دلم

در کوچه  کوچه  اندیشه ام

در افق  تاریک محفلم

آموختمه باشم 

شمارش اعداد رو بدون نام

گاه  ثانیه

گاه ساعت و گاه  ریشه

اینک  زمان معنایی دگریافته  است

اندیشه  پری برای پرواز می جوید

 و دل...

 جایی ندارد برای عرضه ی اندام

با این  دیوار بلند

 دیگر...زندگی ندارد ...

بی تو  معنایی

آری  مانده ام..

من..و سکوت ..و

یک شب  و ..

هزاران ثانیه  ی  خاموش

 یک سقف ..تیره

چشم تر و..

شمارش معکوس

یک  سبد دلواپسی ...

 یک  بوستان رویای...

 عشق  باتو بودن

یک  بیابان  بی کسی

آری میشمارم  ستاره های خیالم  را

 می بالم  به  تویی که 

سالها  با دل خسته ی من

خسته  دل بودی

شب  تنهایی من

شب  تنهایی من  

شب  زیبای  وجود

شب آرامی بود

زفاف  دل من

آرزویی که  به  دل داشتم  و میدیدم

می روم در ایوان،

زیر  آن سایه ی سرو

   چون دلم سبز ....

با  هزار بام ...  امید

 تا بپرسم از تنهایی؟

زندگی یعنی چه؟

ای مسافر

صبر را جاری کن

خانه  را یکسره  سبز

با دلت  بازی کن

یار گمگشته  کنون  آمده است

عشق را با گل یاس

در همین  ایوان

با  هزار دلگرمی

با لبش بازی کن 

مادرم

 سینی چایی بدست

در کنارم  ..آرام

با نگاهی بر ماه

گل لبخندی که برقلبش  داشت

 هدیه اش داد به من

 خندید..و دگر آرام  شد

نگاهی به  رخ ماهت کرد

دست بر دوش من وآن رخ  زیبا  کشید

بوسه  از حس سپاس

برتارک آن ماه  نشاند

پدرم شال بدوش

با همان قامت رعنای و سفید

گوشه  این ایوان

در کنارم  ایستاد

و مرا  گرم  بوسید

شام  دامادی این  مجنون است

شام دیدار دلم  با لیلی است

شام پایان  دل رنجور است  

هردو خوشحال بهم خندیدند

وبه  من با  نگاهی  ...آرام

خنده ایی را با همه  عشق  

به مابخشیدند

من  ایستاده ام

در قالب  هستی ام

در قاب  اندیشه  ام

در سکوتی که  تو  می  دانی

من  همیشه  ایستاده  ام

  دور از هر سیاهی

آسمانی ماندم  وآسمانی  سوختم

تورا دیدم

تورا  مستانه  بوسیدم

تورا من  با همه  جان  وجودم

با دلم  با  روح  پاکم

 با  سحر دیدم

تو را مستانه  بوئیدم

خدایی تو 

 رضایی تو

وفایی تو

 همه  عالم  ندایی  تو

تو را چون  لاله  بوئیدم

تورا نزدیک  بر جسمم

 میان  سینه  و ...

 مادرم

تورا  هردم  برای  این  حیاط عاریت  

خدای  مهربا نیها

 به جان  مادرم  دیدم  

برای تو می نویسم

برای تو

برای دلی که آرام

بی هوا

بی دلیل

دل بست

می نویسم

برای تو

برای نگاهی که

لحظه ای

نقطه ای

به نگاهی رسید

می نویسم

برای تو

برای دل

برای نگاه

اما برای هوایم

چه کسی خواهد نوشت؟

وقتی صدای باران

ترانه ی برگریزان درختان

سکوت شب

وماه

هوایی ام می کند

تو

برای هوای من

می نویسی؟

و خدا اینجاست

مشکلات, راه ورود خدا به زندگی است...

  مشکلات و سـختی ها مانند جاده های

  

مسـدود نیسـتند، بلکه بیشتر به راه هـای پرپیچ

  

می مانند. مطمئناً مشـکل مانع در راه نیسـت، بلکه در

  

حـقیـقت تـخته سنگی اسـت که با بالا رفـتن از آن زندگی

 

بهتر، با شکوه تر و پرنور تر می شود. خیلی وقت ها مشکل

 

در حـقیـقت هـمان دری اسـت که خدا از آن وارد زندگی ما

 

 می شود. ما خود را در پوسته ای سخت محبوس کرده ایم

 

 که خدا را از ما دور نگه می دارد. مشکلات این پوسته

 

 را می شکند تا خدا به راحتی وارد زندگیمان شود.

 

هدیه قدسی

 

من شش چيز را در شش جا قرار

 

دادم، ولي مردم آن را در شش

 

جاي ديگر طلب مي كنند وهرگز به

 

آن نمي رسند

من  تو  را هم  دیدم

 
در قالب  هستی ام

در قاب  اندیشه  ام

در سکوتی که  تو  می  دانی

من  همیشه  ایستاده  ام

  دور از هر سیاهی

آسمانی ماندم  وآسمانی  سوختم

تورا دیدم

تورا  مستانه  بوسیدم

تورا من  با همه  جان  وجودم

با دلم  با  روح  پاکم

 با  سحر دیدم

تو را مستانه  بوئیدم

خدایی تو 

 رضایی تو

وفایی تو

 همه  عالم  ندایی  تو

تو را چون  لاله  بوئیدم

تورا نزدیک  بر جسمم

 میان  سینه  و ...

 مادرم

تورا  هردم  برای  این  حیاط عاریت  

خدای  مهربا نیها

 به جان  مادرم  دیدم  

دلم  برای ساره  تنگ شده

 

دلم برای  بهار تنگ  شده

دلم  برای پرنده هایی که  از بابا  برام

 خبر میاورند تنگ  شده

دلم  برای خودم  تنگ  شده

اما من  زنده  ام

  من  برای رسیدن  به  آرزو هام

همیشه  تلاش خواهم  کرد

  من  می  توانم

شب  قدر است  فصل  سرما

 

 شب بزرگ سال است

 بیا  با هم  هندوانه  یلدا را با دعا در حق هم  چون  گل بشکافیم

بیا تا مونس هم  یار هم  غمخوار هم  باشیم

سخني با كودك درونم

سلام  دل کوچک  من

 آخرین  خورشيد پاییز بالا اومده ومن  نمي دونم چرا

حس غريبي  داره سعي ميكنه

 منو به سمت  تنهايي  هدايت كنه

 نمي دونم چرا هيچ كس برای  رفع  کدورتها کاری نمیکنه  

 نفهميدم  كجا گم شدیم

دلمو  توي دوتادستامم گرفتم و  دارم

دنبال يه ظرف آب ميگردم تا اون از مرگ نجات بدم

راستش خيلي سخته آدم  با چشم خودش ببينه  دلش مثل يه ماهي

آره مثل يه ماهي قرمز كوچولو بالا و پايين مي  پره

اون وقت همه فكر ميكنن

 كه تو  ليلا پرستي

 اما نه

من آن ليلاي ليلا ميپرستم

چرا اين همه مردم سنگين شده اند؟

چرا ديگه خوب نمي بينند ؟

  اما ما  نمی  زاریم تو غربت  مردم گم بشیم...مگه  نه>>؟؟

نمي خوایم  مثل  همه به منا  هم بگن  ديونه .... مگه نه>>؟

چون به  عقل خودم  و صداقت  تو اعتماد دارم

دل من... توهم ترسيدي ؟؟؟؟

ميدوني که دلم براي توهم شور ميزنه

نمي خوام فكر كني دوست و رفیق بدي هستم

من دوستت دارم  خيلي زياد  

من  نمی زارم  نا ملایمات زندگی  بستر زیبایی هامونو   بگیره

 نمی زارم  چیز هایی که  مردم  دنیا اسمشو گذاشتن  مشکل

 منو  و تورو  از هم  جدا  کنه یادت باشه  دل من

  هرجا که  باشیم  آسمان  مال  ماست 

بیا  تا مونس هم  یار هم  غمخوار هم  باشیم

دوستت  دارم باورم کن

 یلداتون  آسمانی

بای تو  می  نویسم

براي تو مي نويسم...

براي تويي كه تنهايي هايم پر از ياد توست...

براي تويي كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست ...

براي تويي كه احسا سم از آن وجود نازنين توست ...

براي تويي كه تمام هستي ام در عشق تو غرق شد...

براي تويي كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

براي تويي كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردي...

براي تويي كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردي...

براي تويي كه هر لحظه دوري ات برايم مثل يک قرن است...

... تويي كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است براي

براي تويي كه قلبت پـا ك است ...

براي تويي كه در عشق ، قـلبت چه بي باك است...

براي تويي كه عـشقت معناي بودنم است...

براي تويي كه غمهايت معناي سوختنم است...

براي تويي که آرزوهايت آرزويم است...

خودت باش

شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو. ..

نرمش کن. بدو. کم غذا بخور .

زیر بارون راه برو. گلوله برفی درست کن .

هر چند وقت یک بار نقاشی بکش .

در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن .

سفید بپوش.

آب نبات چوبی لیس بزن .

بستنی قیفی بخور.

به کوچکتر ها سلام کن.

شعر بخون. نامه ی کوتاه بنویس .

زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش .

به دوست های قدیمیت تلفن بزن.

شنا کن.

هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن .

خواب ببین.

چای بخور و برای دیگران چای دم کن .

جوراب های رنگی بپوش.

مادرت رو بغل کن. مادرت رو ببوس .

به پدرت احترام بذار و حرفاش رو گوش کن .

دنبال بازی کن. اگر نشد وسطی بازی کن.

به برگ درخت ها دقت کن. به بال پروانه ها دقت کن.

قاصدک ها رو بگیر و فوت کن. خواب ببین .

از خواب های بد بپر و آب بخور .

به باغ وحش برو. چرخ و فلک سوار شو. پشمک بخور.

کوه برو. هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده.

خواب هات رو تعریف نکن. خواب هات رو بنویس

بخند. چشم هات رو روی هم بگذار .

شیرینی بخر.

با بچه ها توپ بازی کن.

برای خودت برنامه بریز .

قبل از خواب موهات رو شانه کن.

به سر خودت دستی بکش.

خودت رو دوست داشته باش. برای خودت دعا کن!

برای خودت دعا کن که آرام باشی.

وقتی توفان می آید، تو همچنان آرام باشی .

تا توفان از آرامش تو آرام بگیرد .

برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛

آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمون کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.

برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی. بتوانی هم صحبتش باشی

 و صبح ها برایش نان تازه بگیری.

برای خودت دعا کن که سر سفره ی خورشید بنشینی و چای آسمانی بنوشی .

برای خودت دعا کن تا همه ی شب هایت ماه داشته باشد؛

چون در تاریکی محض راه رفتن خیلی خطرناک است.

ماه چراغ کوچکی است که روشن شده تا جلوی پایت را ببینی.

برای خودت دعا کن تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛

 آخه راهی را که باید بروی خیلی طولانی است.

خیلی چاله چوله دارد؛ دام های زیادی در آن پهن شده است

و باریکه های خطرناکی دارد؛

پر از گردنه های حیران و سنگلاخ های برف گیر است .

برای خودت دعا کن تا پاهایت خسته نشوند و بتوانی راه بیایی.

چون هر جای راه بایستی مرده ای و مرگی که شکل نفس نکشیدن به سراغ آدم بیاید،

خیلی دردناک است.

هیچ وقت خودت را به مردن نزن!

برای خودت دعا کن که زنده بمانی. زنده ماندن چند راه حل ساده دارد !

برای اینکه زنده بمانی نباید بگذاری که هیچ وقت بیشتر از اندازه ای که نیاز داری بخوابی.

باید همیشه با خدا در تماس باشی تا به تو بیداری بدهد.

بیداری هایی آمیخته با روشنایی، صدا، نور، حرکت.

تو باید از خداوند شادمانی طلب کنی. همیشه سهمت را بخواه

و بیشتر از آن چه که به تو شادمانی ارزانی می شود در دنیا شادمانی بیافرین

 تا دیگران هم سهمشان را بگیرند .

برای اینکه زنده بمانی باید درست نفس بکشی

و نگذاری هیچ چیز ی سینه ات را آلوده کند .

برای اینکه زنده بمانی باید حواست به قلبت باشد.

هرچند وقت یکبار قلبت را به فرشته ها نشان بده و از آنها بخواه قلبت را معاینه کنند.

دریچه هایش را، ورودی ها و خروجی هایش را و ببینند

به اندازه ی کافی ذخیره شادمانی در قلبت داری یا نه !!

اگر ذخیره ی شادمانی هایت دارد تمام می شود

 باید بروی پشت پنجره و به آسمان نگاه کنی. آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن

تا بالاخره خداوند از آنجا رد بشود؛

آن وقت صدایش کن؛

به نام صدایش کن؛

او حتماً برمی گردد و به تو نگاه می کند و از تو میپرسد که چه می خواهی؟؟ !

تو صریح و ساده و رک بگو.

هر چیزی که می خواهی از خدا بخواه. خدا هیچ چیز خوبی را از تو دریغ نمی کند.

شادمان باش. او به تو زندگی بخشیده است و کمکت می کند که زنده بمانی. از او کمک بگیر .

از او بخواه به تو نفس، پشمک، چرخ و فلک، قدم زدن، کوه، سنگ،

 دریا، شعر، درخت... تاب، بستنی، سجاده، اشک،

 حوض، شنا، راه، توپ، دوچرخه، دست، آلبالو، لبخند، دویدن و ... عشق... بدهد .

آن وقت قدر همه ی اینها را بدان و آن قدر زندگیت را ادامه بده

که زندگی از این که تو زنده هستی به خودش ببالد !!

دیگرانرا فراموش نکن

برایت آرزو دارم

برایت آرزو دارم ...



دعایت می کنم،

هردم

که عاشق بی نمت  روزی

بفهمی دوستت  دارم

 بدانی زندگی بی عشق نازیباست

دعایت می کنم

عشقم

تورا من با  نگاه خسته ام  امشب

 گاهی مهربان و گاه با احساس میبینم

دعایت می کنم یاسم

تا  به لبخندی تبسم را

 به لب های یتیمی  ارمغان  داری

دعایت میکنم

آنگاه  که  از نا مهربانی  ها

به  تنگ دلم آید هردم

دعایت میکنم

 شاید

بیابی کهکشانی..از نسیم  عشق

 درون آسمان تیره شب ها

دعایت میکنم 

ای دل

بخوانی نغمه ای با مهر

ببینی

 آسمان سینه ات

راخالی از  گرد و غبار غم

دعایت می کنم

قلبم..که

خورشید محبت رخ بتاباند

دعایت می کنم،

روزی زلال قطره اشکی

بیاید راه چشمت را

کلامی از لبان بسته ات،

 جاری شود با مهر

دعایت می کنم،

تورا گم  کرده  راه دلم  یابم

 که  شاید  راه خانه غم  را نیابی تو

دعایت می کنم

با دل بجویی

کوچه مهمانسرای خالق خود را

دعایت می کنم،

 روزی بفهمی با خدا

تنها به قدر یک رگ گردن،

 و حتی کمتر از آن فاصله داری

دعایم کن

 هنگامی که ابری،

 آسمان را با زمین پیوند خواهد داد

بپوشاند تنم را از نوازش های بارانی

دعایم  کن،

 روزی بفهمم

گرچه دورم از خدا،

 اما خدای اینجاست

دعایت می کنم،

 روزی دلت بی کینه باشد،

بی حسد

با عشق،

 بدانیم ما،

 خدا در سینه های پاک ما پیداست

شبانگاهی،

  با عشق با نجوا

بخوانیم خالق خود را

اذان صبحگاهی،

سینه مان را پر کند از نور

ببوسیم سجده گاه خالق خود را

دعایم کن،

 روزی خودم را گم کنم

پیدا شوم در تو


دو دست خالیت را پرکنی از حاجت و

با او بگویی: ای خدای من

بی تو از معنای بودن،

سخت بی معناست

دعایت می کنم، روزی

نسیمی خوشه اندیشه ات را

گرد و خاک غم بروباند
 

دعایت می کنم

آنگاه  که با اشگ دو چشمم   

لاله ات را من صدا کردم

خدایت   


با ندای گرم محبوبی

تو را عاشق کند بر نور

دعایت می کنم،

وقتی به دریا می رسی

یادت  بماند که ..

 رقصیدن دعایی مستجاب است

مثل  بوسیدن 

مثل بوئیدن

مثل  رفتن  با توکل

با موج های دریایی

دعایت می کنم   ای گل


که  از جنگل،بیاموزی

 تو درس سبزی و رویش

بسان قاصدک ها،

 با پیامی نور امید را بتابانی

لباس مهربانی را

 بر تن عریان مسکینی بپوشانی

دعایت می کنم  ناصح


به کام پرعطش،

یک جرعه آبی را بنوشانی

دعایت می کنم،

روزی بفهمی

در میان هستی ام

 بی انتها باید تو می بودی

بیابی جای خود را در میان نقشه

قلبم

برایت آرزو دارم

که یک شب،

یک نفر با عشق در گوش تو

اسم رمز بگذشتن ز شب،

 دیدار فردا را به یاد آرد

دعایم کن،

 عاشق شوم روزی

بگیرد این زبانم

دست و پایم گم شود

رخساره ام گلگون شود

آهسته زیر لب بگویم،

 من  به  محبوبت

به هنگام سلامم

و هنگامی که می پرسد ز تو،

 نام و نشانت را

دعایم  کن

بدانم کیستی

معشوق عاشق؟

یا که  شاید

عاشق معشوق؟

دعایی مسئلت  دارم،

 روزی بفهمیم  ما

 رفتنی هستیم

ببندیم کوله  مان  را

تو را در لحظه های روشن با او

دعایت می کنم

ای مهربان همراه

تو هم ای خوب من

ای گلشن  زیبا

فقط گاهی ، پس از باران

نگاهم کن

صدایم کن

اگرقلبت  شکست امشب

گاهی دعایم کن

 

 

 

نا سپاسی

 

من آن ابري بودم كه نمي باريدم

تو درختي بودي كه نمي روئيدي

بهار آمد و تو سرسبز شدي

وبه من طعنه زدي

كه نمي خندي  هيچ

من خموشم   آري

اشك ريزم هرروز

دلگيرم   آري

من خموشم كه نمي گفتم به تو

                                              باغ سرسبز تو از اشك من است

یک شبی مجنون  نمازش را شکست


یک شبی مجنون  نمازش را شکست
 
بی وضو در کوچه ی لیلا نشست
 
 
 
عشق ، آن شب مست مستش کرده بود

فارغ از جام الستش کرده بود
 
 
 
سجده ای زد بر لب درگاه او

پر ز لیلا شد دل پر آه او
 
 
 
گفت یا رب از چه خارم کرده ای

بر صلیب عشق دارم کرده ای
 
 
 
جام لیلا را به دستم داده ای

وندر این بازی شکستم داده ای
 
 
 
نشتر عشقش به جانم می زنی

دردم از لیلاست آنم می زنی
 
 
 
خسته ام زین عشق ، دلخونم نکن

من که مجنونم تو مجنونم نکن
 
 
 
خسته ام زین عشق ، دلخونم نکن
 
 
 
مرد این بازیچه دیگر نیستم

این تو و لیلای تو ، من نیستم
 
 
 
گفت ای دیوانه لیلایت منم

در رگ پنهان و پیدایت منم
 
 
 
سالها با جور لیلا ساختی

من کنارت بودم و نشناختی
 
 
 
عشق لیلا در دلت انداختم

صد قمار عشق یکجا باختم
 
 
 
کردمت آواره صحرا نشد

گفتم عاقل می شوی اما نشد
 
 
 
سوختم در حسرت یک یاربت

غیر لیلا بر نیامد از لبت
 
 
 
روز و شب او را صدا کردی ولی

دیدم امشب با منی گفتم بلی
 
 
 
مطمئن بودم به من سر می زنی

در حریم خانه ام در می زنی
 
 
 
حال این لیلا که خارت کرده بود

درس عشقش بیقرارت کرده بود
 
 
 
مرد راهش باش تا شاهت کنم
 
صد چو لیلی کشته  راهت کنم

سلام  خدای مهربون

ديروز كه دلمو تو دستم   گرفته  بودم

 

و داشتم  به التماس نگاهش  نظاره مي كردم

 

با يه دنيا غصه

 

به يه دوست خوب رسيدم

 

دردمو بهش گفتم

 

اونم با يه  دنيا عشق  و محبت  همه حرفهامو شنيد

 

و گفت :

 

نگاهت را به کسی دوز که قلبش برای تو بتپه

 

چشمانت را با نگاه کسی اشنا کن که زندگی را درک کرده باشه

سرت را روی شانه های کسی بگذار

 

 که از صدای تپشهای قلبت تو را بشناسه

 

آرامش نگاهت رو به قلبی پیوند بزن که بی ریاترین باشه

 

لبخندت را نثار کسی کن که دل به زمین نداده باشه

 

رويایت رو با چهره ی کسی تصویر کن که زیبایی را احساس کرده باشه

 

چشم به راه کسی باش که تو را انتظار کشیده باشه

 

اما عاشق کسی باش که تک تک سلولهای بدنش تقدس عشق را درک کند

 

و منتظ اميدي باش كه خدا برات مي فرسته 

 

ومن ازش ممنونم

 

اون منو دوباره به  بازي اميد دعوت كرد

 

سلام خداي خوبم


توبه  هارا بشکنید

عاشقان  غوغا کنید

می خانه  هارا باز کنید

 ای باده  خواران 

پیمانه هارا پر کنید

ای می گساران

توبه هارا بشکنید

آمد بهاران

روز و شب

 معشوقه های روحانی کنید

همچون  خماران

 توبه  هارا بشکنید 

 آمد بهاران

می خانه  هارا باز کنید

 ای باده  خواران

پیمانه  را احیا کنید

 ای می گساران

 توبه  هارا بشکنید

 ای باده  خواران

پدرم وقتی مرد

پدرم  وقتی مرد آسمان آبی بود

مرد بقال  از من پرسید

چند من  خربزه میخواهی

من از او پرسیدم 

دل خوش سیری چند

پدرم  وقتی مرد پاسبان ها همه  شاعر بودند

(سهراب سپهری)

پدرم  وقتی رفت دل من آنجا بود

باد می آمد و در باز .. ودلم بود کبود

پدرم  زیبا  بود

پدرم  رعنا بود

پدرم  تکیه  گهی آقا  بود

مادرم  در غم اوبی تاب است

مادرم  بیمار است

مادرم زیبا  بود

اشگ از چشم دلش پیدا  بود

یاسهایی که  به  عشق  پدرم  کاشته  بود

با  شقایق  به  سر کوچه  و بام  پیدا  بود

پدرم  تنها  رفت

دل ما آنجا ماند

 که  بیاید

شاید

 پدرم  نگران دل  نینایش  رفت

پدرم  آقا  بود

 دوستت دارم  بابایی

خدایت  بیامرزد  

  

باید آهسته  نوشت

بايد آهسته گذشت ..........

از كنار غربت .......

بايد از گوشه تاريك ونمور سرداب...

از كنارلانه موش گذشت ...

چشمها را بايد به افق باز كنيم..

بايد از پنجره  عشق گذشت ...

نور را بايد ديد....

ازمسيري كه به خورشيد دگر راهي نيست....

پاك تر بايد ديد..........

از خطا ها گذشت........

دوست را آينه اي آن سو ديد.........

در ميانش مائيم....

كودكي پاك ولطيف....

هاله ايي از نور است منطق ديدن دوست.......

اسم اين نور خداست.........

با يد ازاين دل بيمار گذشت....

دوست را بايد ديد......

مثل آب پاك وزلال....

عمر ما  ست بس كوتاه .......

آب را گل نكنيم.

 

کارساز ما

 کارساز ما به فکر کار ماست

 فكر   ما در كار ما آزار ماست

راه   دار ما  به  فكر راه ماست

فكر   ما  در راه ما آزار ماست

 او خدا و درهمه حال يارماست 

نا خدا بودن در اين دريا همي آزار ماست

ديدن يك  ذره   از رحمت  اميد راه ماست

كور دنيا و  بنده  شيطان شدن آزار ماست

خالق است و  هر  نفس   در ياد     ماست

غفلت  بيجا ازاين  نعمت همي آزار ماست

 

ما ....همسایه  خدا  بودیم

ما همسايه ي خدا بوديم

شايد دیر بهم  رسیدیم شايد مرا به ياد نياوري .

اما من تو را خوب مي شناسم . ما همسايه ي شما

بوديم و شما همسايه ي ما و همه مان همسايه ي خدا .

یادته  گل یاس

يادم مي آيد گاهي وقت ها مي رفتي و زير بال فرشته ها قايم مي شدي

و من همه يه آسمان را دنبالت می گشتم ، تو مي خنديدي و

   

 من پشت خنده ها پيدايت مي کردم .

خوب يادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودي .

 توي دستت هميشه قاچي از خورشيد بود . نور از لاي انگشت هاي نازکت مي چکيد .

   راه که مي رفتي ردي از روشني روي کهکشان مي ماند .

يادت مي آيد؟

  گاهي شيطنت مي کرديم و مي رفتيم سراغ شيطان .

 تو گلي بهشتي به سمتش پرت مي کردي و او کفرش در مي آمد .

 اما زورش به ما نمي رسيد . فقط مي گفت :

همين که پايتان به زمين برسد ، مي دانم چه طور از راه به درتان کنم .
 

 تو ، شلوغ بودي ، آرام و قرار نداشتي .

آسمان را روي سرت مي گذاشتي و شب تا صبح از اين ستاره به آن ستاره مي پريدي .

  آرزويي روياهاي تو را قلقلک مي داد .

  دلت مي خواست به دنيا بيايي و هميشه اين را به خدا مي گفتي .

   و آنقدرقدر گفتي و گفتيم تا خدا به دنيایت آورد . من هم همین کار را کردم ،

   بچه هایدیگر همینطور .....

   ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد .

    تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را ،

    ما دیگر نه همسایه ی هم بودیم و نه همسایه ی خدا ، ما گم شدیم

و خدا را گم کردیم ....
 

عشق طاهر من ، همبازی یهشتی ام ! نمی دانی چه قدر دلم برایت تنگ شده .

 هنوز آخرین جمله خدا توی گوشم زنگ می زند:

 از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است ، اگر گم شدی از این راه بیا .

بلند شو از دلمون شروع کنیم .

خدا خواست دوباره همدیگر را پیدا کنیم

آدمک

آدمک....؟

 

آدمک آخر دنیاست بخند

 

آدمک مرگ همینجاست ....؟ نخند

 

آدمک  آمده ایی بهر چه کار

 

نظرت  دیدن رویاست ..؟ بخند

 

دستخطی که تو را عاشق کرد

 

گریه بر سید زهراست (س) .. نخند

 

زندگی ..!  شادی ..  کاغذی ماست بخند

آدمک گم  بشوی.. گریه کنی ؟

 

آخر دنیا...همین جاست بخند

آن خدایی را که بزرگش خواندی

 

 به خدا مثل تو تنهاست بخند

 

آدمک  بیدار باش روز تو کوتاه است ببین

 

آدمک  موسم  گریه به مولاست  نخند

 

آدمک  بحر  امروز بسی طوفانی است

 

کشتی اش آن سوی فانوس پیداست  بخند

 

 آدمک...!  مادرش چشم به راه  بی سرش

 

دخترش با گوش پاره ..  همین جاست  نخند

 

آدمک  چشم  نداری  گر اشک  نبود

 

آدمک  اشک بیاور  ته ایمان  اینجاست

 

آن خدایی که  بزرگش خواندی

 

قیمت این رگ پیداست نخند

 

آدمک  یار تورا یاری کرد

 

موسم  هل من مولاست  نخند

 

 دوستان خوبم تو این ماه  مواظب دلتون باشین

 

چون دلی که جای حسین(ع) شد  آینه تمام نمای خداست

 

 

 يا لطيف 

روزها گذشت و گنجشك با خدا هيچ نگفت.

فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند

 و خدا هر بار به فرشتگان اينگونه مي گفت:

مي آيد من تنها گوشي هستم كه عنصه هايش را ميشنود

ويگانه قلبي ام كه دردهايش رادر خود نگه مي دارد.

سرانجام گنجشك روي شاخه اي از درخت دنيا نشست.

فرشتگان چشم به لبهايش دوختند.

گنجشك هيچ نگفت و خدا لب به سخن گشود:

مخلوق من

با من بگو ازآنچه سنگيني سينه توست

گنجشك گفت: لانه كوچكي داشتم آرامگاه خستگي هايم بود

 و سرپناه بي كسي ام .

تو همان را هم از من گرفتي اين طوفان بي موقع چه بود؟

چه مي خواستي از لانه محقرم ؟ كجاي دنيا را گرفته بود؟

و سنگيني بغض راه بر كلامش بست. سكوتي در عرش طنين انداز شد.

فرشتگان سر به زير انداختند خدا گفت:

ماري در راه لانه ات بود خواب بودي باد را گفتم تا لانه ات را واژگون كند.

آن گاه تو از كمين مار پر كشودي . گنجشك خيره در خدايي خدا مانده بود.

خدا گفت چه بسيار بلاها كه به واسطه محبتم از تو دور كردم

و تو ندانسته به دشمني ام بر خاستي.

اشك در ديدگان گنجشك نشسته بود.ناگاه چيزي در درونش فرو ريخت.

هاي هاي گريه هايش ملكوت خدا را پر كرد.

                                         

 

رمضان ماه خدا

مژده ای منتظران ماه خدا امده است

ماه شبهای مناجات و دعا امده است


ماه پر مغفرت و رحمت و برکت امده

                                             ماه زیبای عنایات خدا امده است

ماه دلدادگی بنده به معبود رسید

                                             بر سر سفره شاهانه گدا امده است

ایکه دل خسته به وسواس شیاطین هستی

                                            دل قوی دار بشارت زصبا امده است

رفت بی عفتی و هرزگی و بدبختی

                                           ای گنه پیشه بیا ماه حیا امده است

ای به دام گنه افتاده رهیدن سر کن

                                           ماه پرواز بسوی شهدا امده است

دل بیمار بیا مژده طبیب امده است

                                           دردمندانه بیا اذن شفا امده است

حضرت دوست در این ماه تماشا دارد

                                           یار در جلوه سر کوی وفا امده است

ان سفر کرده که سالیست از او بی خبریم

                                          بهر شادی دل اهل بکا امده است

امده ماه خدا وقسم تنها نیست

                                          هم رهش منتقم ال عبا امده است

الهی العفو